پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

قال رسول الله (ص) : فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی
پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

قال رسول الله (ص) : فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی

مولوی پژوهی (قسمت اول)

http://www.mahdilovers.com/uploads/posts/2013-09/1380194282_mulavi.jpg


به دون شک درباره ی کتاب مثنوی ستایش ها ی اغراق آمیز و بی حد و حصری شده است،تا آنجا که آن را تا مرتبه ی سروش آسمانی و قرآن پارسی!! بالا میبرند. به ویژه اینکه این اغراق گویی ها توسط خود مولوی پایه گذاری شده و سپس توسط فرزندان و خلفاء ! و مریدان او دامن زده شده است

مولوی در مقدمه ی مثنوی تعریف عصمت آمیزی از آن میکند و کتابش را "اصول اصول اصول الدین ،فقه الله الاکبر ،شرع الله الازهر " میخواند....عنوانی که تنها شایسته ی کتب آسمانی و سخنان معصومین(ع) است

ملای رومی در حالی ادعای عصمت و طهارت مثنوی را میکند که کتابش مشتمل بر ده ها حدیث جعلی و تحریف شده(کتاب سر نی تعدادی از حدیث ها و مطالب تاریخی تحریف شده را ذکر کرده ص 41 و 295 و304 و تا 308) ستایش و تقدیس صحابه ی معلوم الحال و اخبار و تاریخ دروغ و مناقب سران صوفیه(حلاج-جنید-شبلی و....) میباشد 

در مقالات شمس تبریزی درباره ی مولوی آمده

" اگر از تو پرسند مولانا را چون شناختی؟

بگو از قولش میپرسی "انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون  

"اگر از صفتش میپرسی: " قل هو الله احد

"و اگر از نامش میپرسی: " هو الله الذی لا اله الا هو

 

در واقع ادعای انا الحق اختصاص به حلاج و بایزید ندارد ،بلکه این خود بزرگ بینی و کفر گویی از خصوصیات و میراث مشایخ صوفیه است...و این میراث گرانقدر!! به قرن هفتم یعنی زمان مولوی میرسد و او این شعار را با حرارت بیشتری تکرارمیکند

از شربت اللهی و زجام انا الحقی هریک به قدح خوردند ،من با خم و قنینه (من با شدت و ولع بیشتری آن جام را نوشیدم

این سخنان کبریایی و بلند پروازانه ی صوفیان در مکتب تصوف رشته ی درازی دارد و اکنون روشن میشود که چرا مولوی مثنوی را اصول اصول دین و همردیف قرآن میداند...مولوی چون خود را شیخ و قطب میدانسته و شمس نیز به او میگفته :اکنون در عالم قطب تو هستی(مقالات شمس تبریزی ص 239) به خود اجازه میدهد که معصوم وار چنین ادعای مضحکه ای کند

باید عرض شود مولوی قبل از هرچیز یک صوفی متعصب بوده و خیلی هم افتخار داشته به این موضوع و همانطور که میدانید شعار صوفیه(الصوفی لا مذهب له) صوفی مقید به مذهب و مکتب خاصی نیست

او بعد از ذکر خلفاء راشدین فورا به مدح مشایخ پیشین تصوف میپردازد (مثنوی دفتر دوم-933

مولوی به اینجا بسنده نکرده و سلسله ی اقطاب و شاهان را تا پیغمبر(ص) رسانده و تحت عنوان "من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف " چنین سروده

آن رسول از خود بشد زین یک دو جام

!!!نی رسالت یاد ماندش نه پیام

واله اندر قدرت الله شد

...آن رسول اینجا رسید و شاه شد

خوب بالاترین مدارج قرب حضرت رسول(ص) قرب معراج بوده است...در عین حال حضرت نه رسالت را "فراموش کردند و نه پیام را و خداوند در همین موردفرموده است : "ما زاغ البصر و ما طغی

پیامبر(ص) با آن قربی که در معراج داشت چیزی را فراموش نکرد و تعجب در آن است که در کدام حال بوده که مولوی گفته نه رسالت یاد ماندش نه پیام!!! و نیز این چه مقامی است که از مقام خاتمیت و رسالت بالاتر رفت و شاه شد

جای شگفتی است که مولوی و هم فکران صوفی او برای مشایخ و قطب های صوفیه مقام صحو هشیاری) بعد از محو و فرق بعد از جمع را قائل هستند و به عبارت واضح تر فناء فی الله انها را از توجه به خلق و ماسوی باز نمیدارد...ولکن بعثت پیامبر(ص)را به گونه ای مطرح میکند که گویا وضعیت پیامبر(ص) در آن حال کمتر از اقطاب و مرشدهای صوفی بوده است

(!!ادب او در برابر پیامبر(ص) واقعا ستودنی است)

 

مولوی در یک جا داستان حضرت موسی و کوه طور را بیان کرده و این حالات را با تصوف خویش تاویل کرده و نه تنها حضرت موسی بلکه کوه را هم صوفی معرفی میکند

کوه طور از نور موسی شد به رقص

صوفی کامل شد و رست او ز نقص

چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز

جسم موسی هم کلوخی بود عزیز (مثنوی دفتر اول-865

او به اشتباه سروده که "کوه طور از نور موسی به رقص درآمد اما ندانسته که آنچه در کوه واقع شد از تجلی پروردگار بود نه موسی.... وای بر کسانیکه با گمان و تخمین خود سخنان یاوه و دروغ میگویند

۲به غیر از اغراق و مبالغه ی مولوی و مریدان افراطی او درباره ی مثنوی عامل دیگری که بر حساسیت موضوع می افزاید این است که بسیاری ازکسانی که با مثنوی سروکار دارند از زوایای تاریک و شبهه ناک آن بیخبرند و با ذهنیتی آکنده از خوشبینی و حسن ظن به آن نگاه میکنند

 

آیا آنهایی که به صورت سطحی به مثنوی علاقه میورزند باور میکنند که

اصولا مولوی با مکتب اهل بیت(ع) ناآشنا بوده و نشانه ای از استفاده ی او از منابع شیعی،حتی کتاب هایی چون صحیفه ی سجادیه و نهج البلاغه دیده نمیشود؟

آیا باور میکنند که : مولوی به اندازه ی یک صدم ستایش و تعریفی که از شمس کرده است درباره ی چهره های درخشان اهل بیت(ع) مانند :امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و ...به زبان نیاورده است؟؟

آیا باور میکنند : در میان آنهمه اشعار(حدود 26 هزار بیت!!!)که از هرچیز و هرکس نام برده جایی برای معارف و احادیث اهل بیت(ع) وجود ندارد؟

آیا باور میکنند : حتی برای فرد شناخته شده و رسوایی همچون معاویه کرامت میسازد و برخی ضعف های آن 3 ملعون را که حتی اهل سنت نیز نقل کرده اند او رندانه به صورت کرامت جلوه میدهد(مثنوی دفتر 2،شماره ی 2605 و 490)

آیا باور میکنند : کار اصلی مولوی پس از ملاقات با شمس شعرو ترانه و سماع و رقص صوفیانه بوده؟؟

آیا باور میکنند : مریدان مولوی نوشته اند که وی سماع و رقص را بر نماز واجب ترجیح میداده است(خ3 ص75-مناقب العارفین ص 328-مولانا جلال الدین ص 340)

آیا باور میکنند : مریدان نوشته اند در دیگاه مولوی آهنگ رباب صدای بهشت است؟؟ (تنبیه الغافلین ص 81-مولانا جلال الدین ص 346 و 347)

آیا باور میکنند : مولوی بر اثر شنیدن صدای موسیقی از شراب خانه ی ارمنی ها!! در میان کوچه و بازار به رقص درآمده و لباس خود را به ارمنیان شراب خانه بخشیده؟؟ (مولانا جلال الدین ص 309)

آیا باور میکنند : مولوی حتی دارای مجالس سماع زنانه نیز بوده و علاوه بر زنان طبقات مرفه، بین زنان طبقات پایین هم علاقه مندانی داشته که به خاطر او مجلس ترتیب میدادند و وقتی مولوی در مجلس آنان حاضر میشد گلبارانش میکردند و همراه او به رقص و سماع بر میخاستند؟؟ (مولانا جلال الدین ص 340-پله پله تا ملاقات خدا ص 165)

آیا باور میکنند : حرف های رکیک وی چه در آثار و چه در زندگی روزمره ی او امری عادی بوده و این درحالیست که پیامبر در مورد انسان فحاش می فرمایند:

 

الفحش من البذاء، والبذاء فی النار(فحش از بی شرمی است وانسان بی شرم در آتش است.

به راستی کاربرد این همه لفظ رکیک و از آن بدتر آوردن مکرر نام اعضای جنسی مرد و زن!! در مثنوی چه علتی داشته؟/؟؟؟؟

به دلیل رعایت عفت کلام فقط آدرس ابیات را ذکر می نماییم.

دفتر پنجم مثنوی (بیت)3390-مثنوی.دفتر پنجم.857.مثنوی دفتر پنجم.1420.

دفتر پنجم.2497.دفتر پنجم.2200.دفتر پنجم.3334-دفتر دوم.3155 -

 

آیا باور میکنند که او چه ارادتی به ابابکر و عمر و عثمان و معاویه داشته؟؟

اشعار مولوی در مدح ابوبکر
مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۹۰۱
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد
مولوی - مثنوی معنوی - دفتر اول - بخش ۱۲۸
چشم احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تصدیق صدیق آمده

اشعار مولوی در مدح عمر
مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۷۰
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۲۵۸۰
بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان
چون دیو که بگریزد از عمر خطابی
مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۲۱۷۵
گر رافضیی باشد از داد علی در ده
ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو
مولوی - مثنوی معنوی - دفتر پنجم - بخش ۱۵۳
هر که عدل عمرش ننمود دست
پیش او حجاج خونی عادلست
مولوی - مثنوی معنوی - دفتر چهارم - بخش ۶
عهد عمر آن امیر مؤمنان
داد دزدی را به جلاد و عوان
مولوی - مثنوی معنوی - دفتر اول - بخش ۳
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر

اشعار مولوی در مدح عثمان
مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۱۴۹۳
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم

آیا باور میکنند او به حضرت ابوطالب(ع) که بیشتر علمای اهل سنت از ایشان به نیکی یاد میکنند نسبت کفر داده؟

خود یکی بوطالب آن عم رسول

می‌نمودش شنعه‌ی عربان مهول

گفتش ای عم یک شهادت تو بگو

تا کنم با حق خصومت بهر تو

گفت لیکن فاش گردد ازسماع

کل سر جاوز الاثنین شاع

من بمانم در زبان این عرب

پش ایشان خوار گردم زین سبب

لیک گر بودیش لطف ما سبق

کی بدی این بددلی با جذب حق

الغیاث ای تو غیاث المستغیث

زین دو شاخه اختیارات خبیث

منصب اجداد وآباء را بماند

در پی احمد چنین بی ره بماند

آن رسول پاک باز مجتبی

از پی آن تا رهاند مرد را

(مثنوی دفتر ششم-195)

 

ابن ابی الحدید در این مورد می گوید:

ولولا ابوطالب وابنه لما مثل الدین شخص وقاما(فذاک بمکه آوی وحامی-وذاک بیثرب جس حماما)

یعنی اگر ابوطالب وفرزندش نبودند دین اسلام نمی توانست اعلام موجودیت کندپس ایندو قیام کردندابوطالب در مکه پیامبر را حمایت همه جانبه کرد(وعلی علیه السلام)در مدینه با شجاعت خود به اسلام حیات بخشید(.نقد مثنوی.ص206)

ابن ابی الحدید چگونه با ادب حقیقت را می گوید ولی مولوی با چه بی شرمی اظهار فضل کرده....

 

آیا باور میکنند: او عزاداری مردم شیعه نشین حلب برای سیدالشهداء(ع) را به سخره گرفته و از آن به عنوان غفلت یاد میکند

روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم

تا به شب نوحه کنند اندر بکا

شیعه ،عاشورا برای کربلا سپس گوید:

پس عزابر خود کنید ای خفتگان

زانکه بد مرگیست این خواب گران تا آنجا که بی ادبی را به کمال خود رسانده و میگوید:

کوکورانه مرو در کربلا

تا نیفتی چون حسین(ع) اندر بلا (خیراتیه ج2 ص 45)

هین مدو گستاخ در دشت بلا

هین مران کورانه اندر کربلا

که ز موی و استخوان هالکان

می نیابد راه پای سالکان (مثنوی دفتر سوم-831 و 832 و 423)

خوب مولوی از صوفیه است و در مجموع با عزاداری و اشک و ناله مخالف است و دیگران را به شادی و پایکوبی در چنین مواقعی دعوت میکند(چنانچه در مرگ صلاح الدین زرکوب مولوی جنازه ی او را با رقص و سماع تشییع و به خاک سپرد!!)

و این در حالیست که سیره ی رسول خدا(ص) اهل بیت(ع) کلا چیز دیگریست...

امام حسین(ع) فرمودند : کسی که اشکش در راه ما جاری شود خداوند او را در بهشت جای دهد

و اینکه در مکتب تشیع ما روایات و احادیث بی شماری برای ثواب گریه و عزاداری برای سیدالشهدا(ع) داریم

برخلاف اهل سنت که بازماندگان را به شدت از عزاداری و جزع و فزع برای مردگانشان برحذر میدارند...

 

آیا باور میکنند : که مولوی حدیث غدیر را ابدا به معنای سرپرست نگرفته ؟؟

زین سبب پیغمبر با اجتهاد

نام خود و آن علی مولی نهاد

کیست مولی آن که آزادت کند

بند رقیت ز پایت برکند

چون به آزادی نبوت هادیست

مومنان را ز انبیاء آزادیست!!!

همانطور که میدانید معنای مولی در این حدیث فقط " اولی به تصرف " است و بعضی معانی آن اصلا مورد نظر نیست.... از آن جمله "معتق " به معنای آزاد کننده ی بنده که منظور مولوی است!!! که حتی احدی از علمای عامه این معنی را اینجا نگفته اند...

مثنوی در اینجا دو تاوبل کرده است:

1-مولی را به معنی معتق(آزاد کننده ی بنده) تحریف کرده است..که بر فرض آنکه از نظر لغوی چنین معنایی داشته باشداین معنی منحصر در پیامبر(ص) و مولاعلی(ع) نیست زیرا بسیاری از صحابه و مردم بنده آزاد کردند...

2-آزادی را آزادی از آتش جهنم معی کرده و گفته: این کار انبیاء است که اولا مراد پیامبر(ص) در این حدیث چنین چیزی نیست و ثانیا این کار به گفته ی مولوی اختصاص به انبیاء دارد و امام علی(ع) که پیامبر(ص) نبوده

و اگر هم مقصود تبلیغات مولا علی(ع) باشد باز منحصر به آن حضرت نیست...زیرا سایر افراد هم مبلغ اسلام بودند در حالیکه جمله ی "فهذا مولا" در مقام حصر است و مخصوص مولا علی (ع) نه کس دیگری

پس ببینید این تعبیر مولوی به هیچ وجه با منظور پیامبر(ص) که ولایت خاص و انحصاری مولا علی(ع) بوده جور در نمیاید و اینکه او تعبیری متفاوت و سلیقه ای از خودش کرده...مطمئنا هر انسان دانایی با تدبر و تفسیر این چند بیت میفهمد که او به هیچ وجه مولا را در معنای واقعیش به کار نبره است....

 

-ایا باور میکنند که شمس از او چه خواسته های نامشروعی داشته؟

در کتاب نفحات الانس جامی در شرح احوال مولوی می خوانیم

روزی شمس الدین، از مولانا شاهدی زیباروی التماس کرد. مولانا حرم خود را در دست گرفته در میان آورد و فرمود که: او خواهر جانی من است. [شمس]گفت: نازنین پسری می خواهم. [مولوی]فی الحال فرزند خود سلطان ولد را پیش آورد [و] فرمود که: وی فرزند من است. [شمس گفت]: حالیا اگر قدری شراب دست می داد ذوقی می کردم. مولانا بیرون آمد و سبویی از محله جهودان پر کرده بر گردن خود بیاورد.(نفحات الانس ص ۴۶۶

 

حال قضاوت با شماست...

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد