روى ورقة بن عبداللَّه الأزدى، قال: خرجت حاجا الى بیتاللَّه الحرام، راجیا لثواب اللَّه رب العالمین، فبینما انا اطوف و اذا انا بجاریة سمرا، و ملیحه الوجه، عذبه الکلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول:
ورقة بن عبداللَّه ازدى روایت نموده است: به امید ثواب خداوند و پروردگار عالمیان به حج بیتاللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف دیدم که دوشیزهى گندمگون، نمکین و شیرنسخنى با کلام فصیح دعا مىنمود و مىگفت:
اللهم، رب الکعبه الحرام، والحفظه الکرام، و زمزم والمقام، والشماعر العظام،و رب محمد خیر الانام، صلى اللَّه علیه و آله البرره الکرام، (اسالک) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرین، و ابنائهم الغر المحجلین المیامین.
اى خدا، و اى پروردگار خانهى محترم کعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیهالسلام، و جایگاههاى بزرگ و ارجمند مناسک حج، و پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد- که درود خداوند بر او و خاندان نیکوکار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مىنمایم) که مرا با سروران پاکیزهام و پسران برجسته و درخشان و خجستهى آنان محشور گردانى.
ألا، فاشهدوا یا جماعه الحجاج والمعتمرین، ان موالى خیره الاخیار، و صفوه الابرار، والذین علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذکرهم فى سائر الامصار، المرتدین بالفخار.
هان! اى گروه حاجیان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشید که سروران من، برگزیدهى برگزیدگان، و منتخب نیکان، و از همگان ارجمند مىباشند، و یادشان در تمام بلاد بلند و به نیکى یاد مىشوند و به لباس فخر آراستهاند.
قال ورقة بن عبداللَّه: فقلت: یا جاریه، انى لاظنک من موالى اهل البیت علیهمالسلام. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من موالیهم؟ قالت: انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى اللَّه علیها و على ابیها و بعلها و بنیها.
ورقة بن عبداللَّه مىگوید: به او گفتم: اى دختر، من یقین دارم که تو از دوستداران اهلبیت علیهمالسلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت: من فصه، کنیز فاطمهى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مىباشم، که درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
فقلت لها: مرحبا بک و اهلا و سهلا، فلقد کنت مشتاقا الى کلامک و منطقک، فارید منک الساعه ان تجیبنى من مساله اسالک، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى لى عند سوق الطعام حتى آتیک و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.
گفتم: خیلى خوش آمدى و خیلى خوشوقتم، من بسیار مشتاق کلام و سخن تو بودم، مىخواهم یک سؤالى از تو بکنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پایان بردى، کنار بازار غله بایست تا من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به این ترتیب از هم جدا شدیم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طریقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت علیها، و اعتزلت بها، و اهدیت الیها هدیه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: یا فضه، اخبرینى عن مولاتک فاطمه الزهراء علیهماالسلام، و ما الذى رایت منها عند و فاتها بعد موت ابیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
وقتى طواف را به پایان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را که از بازار غله مىگذشت انتخاب نمودم، ناگهان دیدم که وى در گوشهاى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را کنار کشیدم و بدون اینکه قصد صدقه بکنم هدیهاى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمهى زهرا علیهمالسلام و وقایعى که بعد از مرگ پدرش حضرت صلى اللَّه علیه و آله و سلم و هنگام وفات وى، از او دیدى به من خبر ده.
قال ورقة: فلما سمعت کلامى، تغر غرت عیناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: یا ورقة بن عبداللَّه، هیجت على حزنا ساکنا، و اشجانا فى فوادى کانت کامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها علیهاالسلام:
ورقة (راوى حدیث) مىگوید: به محض اینکه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشک گردید و بلند بلند گریست و گفت: اى ورقة بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفتهى دلم را بر انگیختى، اینک وقایعى را که من از آن حضرت علیهاالسلام دیدهام بشنو.
اعلم انه لما قبض رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، افتجع له الصغیر والکبیر، و کثر علیه البکاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء والاصحاب والاولیاء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا کل باک و باکیه، و نادب و نادبه، و لم یکن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء والاحباب اشد حزنا و اعظم بکاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء علیهاالسلام، و کان حزنها یتجدد و یزید، و بکاوها یشتد.
بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دل کوچک و بزرگ را به درد آورد، و بسیار بر او گریستند و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان او بر نزدیکان و یاران و دوستان و احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود، و همهى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند، ولى در روى زمین و در میان یاران و نزدیکان و دوستان کسى غمگینتر از سرورم فاطمهى زهرا علیهاالسلام نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مىکرد. و اندوه او پیوسته تازه و افزون، و گریهاش شدیدتر مىشد.
فجلست سبعه ایام لا یهدا لها انین، و لا یسکن منها الحنین، کل یوم جاء کان بکاوها اکثر من الیوم الاول. فلما کان فى الیوم الثامن ابدت ما کتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فکانها من فم رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم تنطق.
پس هفت روز نالهى او آرام، و صداى او خاموش نمىشد، و هر روز بیش از روز گذشته گریه مىنمود، تا اینکه روز هشتم اندوه نهفتهى خود را آشکار نمود و نتوانست شکیبایى کند، لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونهاى که گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مىگوید.
فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبکاء والنحیب، و جاء الناس من کل مکان، و اطفئت المصابیح لکیلا تتبین صفحات النساء، و خیل الى النسوان ان رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قد قام من قبره، و صارت الناس من دهشه و حیره لما قدرهقهم.
پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند، و مردم همراه با اشک ریختن و گریهى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اینکه صورت زنان نمایان نشود چراغها را خاموش کردند، و زنان تصور کردند که گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است، و مردم به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.
و هى علیهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفیاه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربیع الارامل والیتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتک الوالهه الثکلى؟
و فاطمهى زهرا علیهاالسلام ندا برمىآورد و بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحهسرایى مىکرد:
واى پدرم، واى بر برگزیدهى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر کسى که بهار و مایهى شادمانى نیازمندان (یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه کسى (مدافع اهل) قبله و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر سرگشتهى مصیبتزدهات چه کسى را دارد؟ ثم اقبلت تعثر فى اذیالها و هى لا تبصر شیئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحیبها و بکاها، الى ان اغمى علیها، فتبادرت النسوان الیها، فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى افاقت.
سپس در حالى که لباسش بر زمین کشیده مىشد و از بسیارى گریه و جارى شدن اشک چیزى را نمىدید، آمد و نزدیک قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایستاد. به محض اینکه به حجره نگاه کرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینکه بیهوش گردید. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سینه و پیشانىاش پاشیدند تا اینکه به هوش آمد.
فلما افاقت من غشیتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، والکمد قاتلى. یا أبتاه بقیت والهه وحیده، و حیرانه فریده، فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عیشى، و تکدر دهرى، فما اجد یا ابتاه بعدک انیسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معینا لضعفى، فقد فنى بعدک محکم التنزیل، و مهبط جبرئیل، و محل میکائیل. انقلبت بعدک یا ابتاه الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنیا بعدک قالیه، و علیک ما ترددت انفاسى باکیه،لا ینفد شوقى الیک، و لا حزنى علیک.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته، و شکیبایى و استقامتم با من یارى نمىکند، و دشمنم به من شماتت مىکند، و اندوه شدید و درد دلم از افسردگى مرا خواهد کشت. پدر جانم، سرگشته و بى کس و متحیر و تنها شدهام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم از بین رفته، و زندگى برایم تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو کسى را نمىیابم که مونس احساس تنهایى من گردد، و اشک چشمم را فرونشاند، و در ضعف و ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محکم قرآن و نزول جبرئیل و آمدن میکائیل همگى برچیده شد
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر، از دنیا خوشم نمىآید، و تا زمانى که نفسهایم مىرود و مىآید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پایان نمىپذیرد.
ثم نادت: یا ابتاه، والباه، ثم قالت:
شعران حزنى علیک جدید -و فوادى واللَّه صب عنید
کل یوم یزید فیه شجونى-و اکتیابى علیک لیس یبید
جل خطبى، فبان عنى عزائى -فبکائى کل وقت جدید
ان قلبا علیک یالف صبرا -او عزاء، فانه لجلید
سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى که اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمىگرداند.
هر روز اندوههایم افزون مىگردد، و افسردگى و شکستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمىشود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است، لذا شکیبایى از من کناره گرفته، و هر زمان گریهام تازه مىگردد.
به راستى هرکس که با وجود انس به تو، صبر و شکیبایى کند و یا تسلى بیابد، واقعاً سختدل و قسىالقلب است.
ثم نادت: یا ابتاه، انقطعت بک الدنیا بانوارها، و زوت زهرتها و کانت ببهجتک زاهره، فقدا سود نهارها، فصار یحکى حنادسها رطبها و یابسها. یا ابتاه، لا زلت آسفه علیک الى التلاق. یا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق. یا ابتاه، من للارامل والمساکین؟ و من للامه الى یوم الدین؟ یا ابتاه، امسینا بعدک من المستضعفین. یا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضین، و لقد کنا بک معظمین فى الناس غیر مستضعفین. فاى دمعه لفراقک لا تنهمل؟ و اى حزن بعدک علیک لا یتصل؟و اى جفن بعدک بالنوم یکتحل؟ و انت ربیع الدین، و نور النبیین، فکیف للجبال لا تمور، و للبحار بعدک لا تغور؟ والارض کیف لم تتزلزل؟
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطهى (رحلت) تو انوار دنیا از بین رفت، و شکوفایى و زیبایى آن که به افروختگى و حسن تو شکوفا و زیبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنیا تیره گردیدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدایى و فراق تو بینایىام از بین رفته است. پدر چانم، چه کسى بعد از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد کرد؟ و چه کسى تا روز پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و کوچک شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در حالى که به واسطهى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و کسى ما را خوار و کوچک نمىشمرد. پس چرا در فراق تو اشک نریزم، و اندوهم پیوسته نگردد، و پلکهایم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى که تو بهار و احیا گر دین و نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو کوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب دریاها خشک نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟
رمیت یا ابتاه بالخطب الجلیل، و لم تکن الرزیه بالقلیل، و طرقت یا ابتاه بالمصاب العظیم، و بالفادح المهول. بکتک یا ابتاه الاملاک، و وقفت الافلاک، فمنبرک بعدک مستوحش، و محرابک خال من مناجاتک، و قبرک فرح بمواراتک، والجنه مشتاقه الیک و الى دعائک و صلاتک. یا ابتاه، ما اعظم ظلمة مجالسک!، فوا اسفاه علیک الى ان اقدم عاجلا علیک.
پدر جانم، به مشکل بزرگى گرفتار آمدهام، و مصیبتم اندک و کوچک نیست. اى پدر جان، مصیبت بزرگ و پیشامد هراسناکى به من روى آورده. باباى من، ملائکه بر تو گریستند و فلکها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهایى مىکند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطهى خاک شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریکى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینکه به زودى بر تو وارد شوم.
و اثکل ابوالحسن الموتمن ابو ولدیک، الحسن والحسین، و اخوک و ولیک و حبیبک و من ربیته صغیرا، و واخیته کبیرا، و اخلى احبابک و اصحابک الیک، من کان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثکل شاملنا، والبکاء قاتلنا، والاسى لازمنا.
و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین، و برادر و دوست، و محبوبت به مصیبت گرفتار آمده، هم او که در کوچکىاش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شیرینترین دوستان و یارانت در نزد تو بود، و از همهى آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود و یارىات کرد. مصیبت همه ما را فراگرفته، و گریه ما را مىکشد، و پیوسته ناراحت و افسردهایم.