ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چند روز پیش از وفات، جوان لایقی را به نام اُسامه (1) مأمور فتح اراضی بلقا و دار روم در فلسطین کرد و دستور داد افرادی چون ابوبکر، عمر، سعد بن ابی وقاص و... در سپاه او حاضر شوند.
بعضی از صحابه از این که فرمانده آنان جوانی است که هنوز بیست سال ندارد ، گلهمند بوده و حرفهایی زدند. وقتی خبر نارضایتی آنها به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، حضرت بسیار خشمگین شد و فرمود:لعنت خدا بر آن کس که از لشکر اسامه تخلف ورزد.(2)
و مکرر امر میفرمود که همه باید در لشکر اسامه حاضر شوند و به اسامه دستور داد لشکرش را به سرعت از مدینه بیرون ببرد. وی نیز با مجاهدین از مدینه بیرون رفت و در حومه شهر در محل جرف اردو زد.
از طرفی چون بیماری رسول خدا شدت گرفت و احتمال وفات او میرفت، ابوبکر و عمر و بعضی دیگر بدون اجازه فرمانده خویش از اردوگاه خارج شده و به مدینه بازگشتند و با این عمل از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله سرپیچی کردند.
در این بین آنچه به نظر میرسد چنان که گفتهاند این است که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آنجا که وفات خود را نزدیک میدید و میخواست مدینه را از معارضان و طمعکاران پاک و زمینه استقرار حکومت جانشین خود علی علیهالسلام را آماده کند، سران صحابه را به فرماندهی اسامه جوان راهی شام کرد؛ لذا مکررا می فرمود:
لشکر اسامه را تجهیز کنید! خدا لعنت کند کسی که از آن تخلف ورزد!
("جهزوا جیش أسامة، لعن الله من تخلف عنه"(3)، "انفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عن بعث أسامة ، وکرر الرسول ذلک .."(4))
ابوبکر و عمر و بعضی دیگر که این معنی را درک کرده بودند، با این که رسول خدا متخلفین را لعنت کرده بود، ولی با این حال لشکر اسامه را بدون کسب اجازه از فرمانده خویش و به دلخواه ترک کرده، به مدینه بازگشتند و با یک توطئه حساب شده، حضرت علی علیهالسلام را از حقش محروم ساختند.
در تاریخ نقل است وقتی ابوبکر خبر امارت خویش را به اطلاع اسامه رساند، اسامه گفت:من و لشکری که با منند تو را ولی نکردهایم؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بر شما امیر کرد و عزل نکرد تا از دنیا رفت و تو و عمر بی اجازه من برگشتید و امری بر رسول خدا صلی الله علیه و آله مخفی نبود، مرا و شما را میشناخت، با این حال مرا بر شما امیر کرد و شما را بر من امیر نکرد (5)
سپس به مدینه برگشت و بر در مسجد ایستاد و فریاد زد که عجب دارم از مردی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا بر او امیر کرد، ولی او مرا عزل کرده و ادعای امارت و امیری بر من دارد!
شگفت آن که آوردهاند: ابوبکر و عمر با این که اسامه را عزل کردند ولی تا آخر عمر اسامه را با عنوان امیر خطاب میکردند!! (6)
اسناد:
(1) اسامة بن زید بن حادثه.
(2) الملل و النحل، ج 1، ص 23.
(3) الملل والنحل للشهرستانی 1/23
(4)شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 6/52.
(5)الصراط المستقیم، ج 2، ص 297، المکتبة المرتضویه؛ المراجعات، ص 114، دارالنعمان.
(6)شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ط مصر؛ المراجعات، ص 115.
اجرکم عتدالله به ما هم سر بزنین