حضرت محمد بن عبد اللهصلیاللهعلیهوآله وسلم ، آخرین سفیر الهى و بزرگ
رهبر جهان اسلام، در سحرگاه روز جمعه 17 ربیع الاول سال 571 میلادى در مکه
مکرمه و در دامن پاک حضرت آمنه، دیده به جهان گشود . آن حضرت که قبل از
تولد، پدر گرامیش را از دست داده بود، در شش سالگى شاهد درگذشت مادرش گردید
. حضرت محمدصلیاللهعلیهوآله وسلم در 8 سالگى از وجود بزرگ حامى خود،
حضرت عبدالمطلب محروم شد و به همراه تنها سرپرستخویش ابوطالب، دوران
نوجوانى خود را سپرى کرد . پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم در 25
سالگى در حالى که به خردمندى، پاکدامنى، امانت و دانایى در میان مردم شهرت
داشتبا حضرت خدیجه ازدواج نمود، و در 40 سالگى با نزول آیاتى در غار حراء
به رسالت الهى مبعوث گردید .
13 سال بعد از بعثت، در حالى که منزل آن حضرت با تدبیر
سران لجوج 0و کوتهاندیش قریش به محاصره در آمده بود، با هجرت به یثرب
زندگى نوینى را آغاز کرد . بعد از اینکه رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله
وسلم به یارى خداوند متعال توطئهها و نقشههاى کافران را یکى پس از دیگرى
خنثى کرده و موانع را از سر راه برداشت و مکتب حیاتبخش خود را در اقصى نقاط
جهان گسترش داد، در سال دهم هجرت با انجام مباهله و حجة الوداع موقعیتخود
را تثبیت نموده و در غدیر خم از طرف پروردگار متعال، امیر مؤمنان علىعلیه
السلام را به جانشینى خویش برگزید . و سرانجام در 63 سالگى و در هنگام ظهر
روز دوشنبه 28 صفر سال 11 هجرى قمرى، مطابق سال 633 میلادى، در منزل خود
در مدینه به ملاقات معبود شتافت . حضرت علىعلیه السلام پیامبر را غسل داد و
کفن نمود و به همراه سایر مسلمانان بر آن گرامى نماز گزارده و پیکر مقدس
حضرت خاتم الانبیاءصلیاللهعلیهوآله وسلم را در منزل مسکونىاش به خاک
سپرد . با رحلت پیامبر خاتمصلیاللهعلیهوآله وسلم ، مصیبتبزرگى در
اسلام و انحراف عمیقى در میان مسلمانان پدید آمد، که تا امروز اثر آن ضربه
سهمگین پیکر اسلام و مسلمانان را مىآزارد .
در این فرصتبا نقل
فرازهایى حساس، از واپسین روزهاى حیات آن بزرگوار به برخى از حوادث آموزنده
آخرین لحظات حیات پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم اشاره خواهیم کرد،
به امید اینکه بتوانیم، با بکارگیرى رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در ردیف
پیروان واقعىاش قرار گرفته و با عبرتاندوزى از حوادث آن دوران، در
اعتلاى آیین نجاتبخش اسلام سهیم باشیم .
بزرگترین نگرانى پیامبرصلیاللهعلیهوآله وسلم
پیامبر
اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم تا آخرین روزهاى رحلتخویش از یک نگرانى و
ناراحتى درونى شدیدا رنج مىبرد . اساسا براى یک شخصیت والاى آسمانى که
نتیجه تمام زحمات خود را در تداوم رهبرى آینده اسلام بوسیله فردى شایسته
مىاندیشید، مسئله امامت و رهبرى امت اسلام، مهمترین دغدغه خاطر به شمار
مىآمد . حضرت رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم که از اندیشه برخى افراد
فرصتجو و ریاست طلب در انحراف مسئله جانشینى، آگاهى داشت و از سرنوشت آن
شدیدا بیمناک بود، بارها بر این مهم تصریح نموده و به جانشینى علىعلیه
السلام بعد از رحلتخویش تاکید کرده بود . اوج این رهنمودها در حادثه غدیر
بود که 70 روز قبل از رحلت آن حضرت اتفاق افتاد . در آن روز تاریخى که با
حضور یکصد هزار تن از مسلمانان و بعد از نزول آیه بلاغ ، وصایت و
ولایتحضرت امیر مؤمنان علىعلیه السلام رسما اعلام گردید و با نزول آیه
اکمال ، این مراسم سرنوشتساز پایان پذیرفت، باز هم نگرانى حضرت
رسولصلیاللهعلیهوآله وسلم رفع نشد . پیامبر دوراندیش
اسلامصلیاللهعلیهوآله وسلم پیش بینى مىکرد که در آیندهاى نزدیک
رهبرى حکومت اسلامى را عدهاى از محور خارج کرده و افراد جاه طلب، علىعلیه
السلام را از خلافت دور نموده و مسلمانان را از رهبرى آن یگانه دوران
محروم کنند . بدین جهت گاهى این نگرانى خود را اظهار نموده و به علىعلیه
السلام مىفرمود: «من مىترسم اگر با آنان بر سر خلافت و رهبرى پافشارى
کرده و به نزاع برخیزى، تو را به قتل برسانند .»
آخرین وداع با یاران
پیامبر
اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) در یکی از روزهای بیماری در حالی که سرش
را با پارچهای بسته بود و علی علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغلش را
گرفته بودند و پاهایش بر زمین کشیده میشد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار
گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است که من از میان شما
غائب گردم، اگر به کسی وعده دادهام، آمادهام انجام دهم و هر کس طلبی از
من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض کرد: چندی قبل
به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک کنید، پیامبر فورا به
فضل دستور داد که مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به
خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و
شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر کسی حقی بر گردن من دارد
برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این جهان، آسانتر از قصاص در روز
رستاخیز است.(1)
در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت
از نبرد "طائف" در حالی که بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید
که بر مرکب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد، من اکنون آماده
گرفتن قصاصم.
درخواست پیامبر یک تعارف اخلاقی نبود؛ بلکه جداً مایل
بود حتی یک چنین حقوقی را که هرگز مورد توجه مردم قرار نمیگیرد جبران
نماید. گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شکم سواده عمدی نبود، از این
نظر او حق قصاص نداشته است، بلکه با پرداخت دیهای جبران میگردید. مع
الوصف پیامبر، خواست، نظر وی را تامین کند.
پیامبر دستور داد، بروند
همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص
کند. یاران رسول خدا با دلی پر غم و دیدگانی اشکبار و گردنهای کشیده و
نالههایی جانگداز، منتظرند که جریان به کجا خاتمه میپذیرد؛ آیا سواده
واقعا از در قصاص وارد میشود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شکم و سینه
پیامبر را میبوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا کرده، گفت: خدایا! از
سواده بگذر، همانطور که او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)
راز انکار رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم)
رسول
اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در آخرین سفرحج (در عرفه)؛ در مکه؛ در
غدیرخم؛ در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن
سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنانکه
قرآن، رهروان رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را آگاه ساخته بود که
پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند
دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.
در حجة الوداع در هنگام
رمى جمرات فرمود: مناسک خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر
به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.
هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.
عبدالله بن مسعود گوید:
پیامبر
اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) یک ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود
آگاه نمود... عرض کردیم: اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟
فرمود: فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است.
زمانى نیز فرمود:
نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در
میان شما مىگذارم و مىروم: کتاب خدا و عترتم؛ اهلبیتم... و خداوند لطیف و
آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر
بر من وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.
روزى
به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند.
پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و على بنابىطالب(علیه السلام) تکیه
داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود:
به من خبر دادهاند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من،
پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود
خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... .
در
فرصتى دیگر مردم را به رعایت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود:
اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده و دعوت را
پذیرفتهام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آن دو هیچ تفاوتى نیست.
اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تار مویى بین آن دو فرقى نمىگذارم.
هر کس یکى را ترک کند مثل این است که آن دیگرى را هم ترک کرده است... آن
دو کتاب آسمانى و اهلبیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبیت من
رعایت کنید و ...
(نیز فرمود:) آیا شما را به چیزى راهنمایى نکنم که
اگر بدان چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول
خدا. فرمود: آن(چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به احترام و
بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتم جبرئیل از طرف خداوند
به من دستور داده بود.
ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در بیمارى خود که به رحلتش انجامید، فرمود:
مرگ
من به همین زودى فرا مىرسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و
عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتاب پروردگارم و اهلبیت خود را در
میان شما مىگذارم و مىروم. (سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:)
این شخص على بن ابى طالب است که همراه با قرآن است و قرآن با على است و
از یکدیگر جدا نشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند.
در روز
دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) آن بزرگوار
در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهور گردیده
و فتنهها همچون پارههاى امواج تاریک شب، روى آورده است.
رسول
خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در حالى جان سپرد که سر در دامن على
بنابىطالب(علیه السلام) داشت. على(علیه السلام) شیونکنان، رحلت
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را به اطرافیان خبر داد. در این زمان
ابوبکر به محل سکونت خود در «سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد
تا بىدرنگ به شهر آید.
انکار رحلت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم)
چون
خبر وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) زمزمه شد، عمر به نهیب فریاد
برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند که مىپندارند پیامبر مرده
است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلکه به سوى
پروردگار خود رفته، به همان گونه که موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل
روز از پیروان خود غایب بود و پس از این که گفته شد او مرده است به نزد
ایشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مىگردد و دست و پاى کسانى را که
گمان بردهاند او مرده است، قطع خواهد کرد.
او بى وقفه مردم را بیم
مىداد و در هراس و تردید مىگذارد و آن کلمات را به قدرى تکرار کرد که
دهانش کف نمود. مىگفت: هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را از
تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعدههایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد
خود نمىبرد.
در آن هنگامه از خانواده حضرت کسى تردید در رحلت رسول
گرامى(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که
کسى با عمر سخن گفته و به او توجهى کرده باشد. جز این که برخى چون آشوب
آفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مىگوید!! از وى بپرسید مگر رسول
خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) در این باره به تو چیزى فرموده که این گونه
سراسیمه و آشفته سخن مىگویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.
موضوع رحلت
براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بود که ابن ام مکتومِ
نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را نمىدید
همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مىگویى؟! مگر قرآن نیست
که مىفرمایند: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل
انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى
الله الشاکرین".
محمد جز فرستادهاى که پیش از او هم پیامبرانى(آمده و)
گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود، (به شیوه
جاهلیت) بر مىگردید! هر کس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا
نمىرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
عباس
مىافزود: تردید نیست که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) مرده است.
بیایید او را دفن کنیم. (با فرض قطعى که وى مرده است.) آیا خداوند شما را
یک بار طعم مرگ مىچشاند و رسولش را دو بار؟! او بزرگوارتر از آن است که
دو بار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راست باشد که او نمرده بر
خداوند دشوار نیست که خاک را از روى او به یک سو زند و ... .
با این
حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مىکرد تا
آن که چند ساعتى بعد ابوبکر از محل سکونت خود در سنح رسید. و چون چشم به
جسد مطهر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) دوخت، همان آیه را که پیشتر
دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوت فراخواند و او نیز ساکت بر
زمین نشست و گفت: گویا این آیه را پیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن
است؟!
انگیزه انکار رحلت
محققان و مورخان اهل تسنن بر پایه اعتراف عمر انگیزه او را زمینه سازى براى رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کردهاند.
ابن
ابىالحدید مىنویسد: عمر با این اقدام مىخواست فرصتى براى رسیدن ابوبکر
به محل فراهم آورده باشد؛ زیرا او در فرداى «سقیفه» قبل از سخنرانى
ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انکار وفات
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) ، گفت: وقتى فهمیدم رسول
خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى،
جنجال و آشوب به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از
اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین و دولت
بود.(!) تا ابوبکر برسد ... چنین دروغ مصلحت آمیز در هر آیینى مشروع
مىباشد.
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شک انداخت و آنها را
از فکر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) و حوادثى که
انتظار وقوع آن مىرود، غافل نمود.
عمر هر چند براى اندیشیدن و چارهجویى به منظور توفیق در تصمیم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1-
طرح او براى مردم دوستدار پیامبر امیدوار کننده بود. آنها آرزو مىکردند
این سخن راست در آید و رهبر خود را بدین زودى از دست ندهند.
2- آن طرح
با خود شاهدى از قرآن داشت و نوید مىداد که محمد
خاتم(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نیز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به
زودى باز مىگردد.
3- بر پایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازى به کوشش براى تعیین جانشین او نیست.
4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعت با جانشین او علامت نفاق و تلاش براى ایجاد اختلاف میان مسلمانان است.
5- با آن که به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با کسى به عنوان جانشین پیامبر بیعت کند باید دست و پایش را قطع کرد.
6-
این که عمر تا پیش از ورود ابوبکر به سخن هیچ کس توجه نکرد و چون ابوبکر
رسید و جملهاى مىگوید و عمر آرام مىگیرد؛ زیرکانه نقش ابوبکر را بزرگ
مىنمایاند. این واقعه حتى اگر صحنه سازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین
جا مىتوانست مردم را به نقش ابوبکر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن
اوضاع متوجه سازد.
بسى جاى تعجب و تاسف است که برخى نویسندگان غیر
شیعه، گاه در دفاع و توجیه واکنش عمر مىنویسند: این رفتار عمر از شدت
علاقهاش به پیامبر و به موجب دهشت زدگى او از رحلت حضرت بود! حال آنکه
عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون رفتار دیروزش
مطالبى گفته است که هیچ این توجیه و جانبدارى را تایید نمىکند.
ابن
ابىالحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل کرده است: وقتىفهمیدم رسول
خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى،
جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا
از اسلام بازگردند.
افزون بر این، باید پرسید:
1- اگر رفتار او از
دهشت وى از مرگ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) بود، مىبایست پس از
اعلام قطعى ابوبکر، بر دهشت وى افزوده مىشد نه این که آرام گیرد و بر
زمین نشیند!
2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسیل و تشییع پیامبر شرکت نجست و بىدرنگ به سقیفه شتافت؟
3- چرا جز او کسی چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وى از دختر گرامى پیامبر بیشتر بود؟
4-
آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود که در حال حیات حضرت به وى نسبت
هذیان و بیهودهگویى داد و به دیگران نیز نهیب زد که گوش به حرف او
ندهید، درک و حواس درستى ندارد که چه مىگوید؟!
5- چرا شبهه وفات
نکردن پیامبر تنها براى عمربن خطاب پیش آمد؟ او از کجا و به کدام آیه و
روایت چنین حدس زد که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نمرده است و چون
موسى به میقات رفته و به زودى باز مىگردد و دست و پا قطع مىکند؟!
6-
هنگامى که اسامه براى تاخیر در حرکت سپاه خود عذر مىآورد که نخواستم از
مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر مىگفت: این بیتابى چرا؟! خداوند
بر شما منت نهاده است که تا وعدههایش محقق نشود،
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) از دنیا نخواهد رفت. این که عمر خود عذر
مىآورد که در این روزهاى حساس نباید پیامبر را بدین حال تنها گذاشت دلیل
آن است که آنها همه مىدانستند که به زودى رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله
وسلم) رحلت خواهد کرد.
7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال برانگیخت؟
8-
چه حکمتی داشت که تنها با تایید ابوبکر آرام گرفت نه با سخن دیگران؟
«آیاتى که ابوبکر خواند، نباید سبب شود که او تغییر عقیده دهد، زیرا مفاد
آیات جز این نیست که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله وسلم) نیز بسان مردم
مىمیرد، در صورتى که خلیفه منکر امکان مرگ او نبود بلکه مىگفت: هنوز وقت
مرگ وى فرا نرسیده است، زیرا هنوز کارهایى ناتمام مانده و رسالتهایى انجام
نگرفته است.»
به اعتراف ابنابىالحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت براى رسیدن ابوبکر بود و جز این، علتى نداشت.
پیامدهاى رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در نگاه شاهد آن ایام
رحلت
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) براى حکومت اسلامى و امت اسلام
حادثهاى سخت و جانسوز بود . چنانکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند:
« بابی انت و امی یا رسول الله (صلیاللهعلیهوآله وسلم) لقد انقطع
بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة والانباء و اخبارالسماء . خصصت
حتى صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتى صار الناس فیک سواء و لولا انک امرت
بالصبر و نهیت عن الجزع، لانفدنا علیک ماءالشؤون . و لکان الداء مماطلا و
الکمد محالفا و قلالک . . . (3) ؛ پدر و مادرم فدایت اى پیامبر خدا، با مرگ
تو رشتهاى پاره شد که در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن
پیام و اخبار آسمانى بود . مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را تسلى دهنده ست
یعنى پس از مصیبت تو دیگر مرگ ها اهمیتى ندارد . و از طرفى این یک مصیبت
همگانى است که عموم مردم به خاطر تو عزادارند . اگر نبود که امر به صبر و
شکیبایى فرمودهاى و از بىتابى نهى نمودهاى آنقدر گریه مىکردم که اشک
هایم تمام شود . و این درد جانکاه همیشه در من مىماند و حزن و اندوهم
دائمى مىشد. که همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است.»
سختى مصیبت رحلت پیامبر به قدرى بود که امام على مىفرمایند: « فضجت الدار الافنیة(4)؛ گویا در و دیوار خانه فریاد مىزد.»
علل موفقیت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در زمان حکومت
شاید
تصور آن روز براى خیلىها امرى مشکل به نظر مىرسید، چرا که پیامبر
توانسته بود در مدت کمى علاوه بر ایجاد الفت و اخوت و صفا و صمیمیت بین
مردم، حکومتى عدل گستر و نظامى قانونمند را پى ریزى کند که مردم خصوصا طبقه
عامه از آن بهره مند باشند.
چنانکه حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام)
مىفرمایند: « فانظروا الى مواقع نعم الله علیهم حین بعث الیهم رسولا .
فعقد بملته طاعتهم . و جمع على دعوته الفتهم، کیف نشرت النعمة علیهم جناح
کرامتها و اسالت لهم جداول نعمتها والتفت الملة بهم فى عوائد برکتها
فاصبحوا فى نعمتها غرقین . و فى خصرة عیشها فکهین . قد تربعت الامور بهم فى
ظل سلطان قاهر . و آوتهم الحال الى کنف عز غالب، و تعطفت الامور علیهم فى
ذرى ملک ثابت . فهم حکام على العالمین و ملوک فى اطراف الارضین یملکون
الامور على من کان یملکها علیهم، و یمضون الاحکام فیمن کان یمضیها فیهم
لاتغمزلهم قناة ولا تقرع لهم صفاة (5) ؛ حال به نعمت هاى بزرگ الهى که به
هنگامه بعثت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله وسلم) بر آنان فرو ریخت
بنگرید . که چگونه اطاعت آنان را دین خود پیوند داد . و با دعوتش آنها را
به وحدت رساند. چگونه نعمتهاى الهى بال هاى کرامت خود را بر آنان گستراند
و جویبارهاى آسایش و رفاه برایشان روان ساخت و تمام برکات آیین حق، آنها
را در بر گرفت در میان نعمتها غرق شدند و در خرمى زندگانى شادمان . امور
اجتماعى آنان در سایه حکومت اسلام استوار شد . در پرتو عزتى پایدار آرام
یافتند و به حکومتى پایدار رسیدند . آنگاه آنان حاکم و زمامدار جهان شدند و
سلاطین روى زمین گردیدند و فرمانرواى کسانى شدند که در گذشته حاکم بودند و
قوانین الهى را بر کسانى اجرا مىکردند که مجریان احکام بودند و در گذشته
کسى قدرت درهم شکستن نیروى آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را
در سر نمىپروراند .»
شمهاى از حالات فرصت طلبان عصر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم)
شرایط
قبل از اسلام و حتى بعد از حکومت اسلامى پیامبر به گونهاى نبود که تمام
کسانى که در جزیرة العرب آن روز مىزیستند از جان و دل تسلیم اوامر حکومت
نبوى شوند و چه بسا بودند کسانى که نه از سر تسلیم بلکه از ناچارى به بیعت
حکومت حضرتش درآمده بودند . و حتى کسانى که در حیات حضرت نتوانستند کارى
کنند .
چنانکه امام على (علیه السلام) مىفرمایند: « فاراد قومنا قتل
نبینا واجتیاح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعیل و منعونا
العذب واحلسونا الخوف واضطرونا الى جبل وعر واوقدوا لنا نارالحرب فعزم الله
لنا على الذب عن حوزته والرمى من وراء حرمته (6) ؛ خویشاوندان ما از قریش
مىخواستند پیامبرمان (صلیاللهعلیهوآله وسلم) را بکشند و ریشه ما را
درآورند و در این راه اندیشهها از سر گذراندند و هر چه خواستند نسبت به
ما انجام دادند. و زندگى خوش را از ما سلب کردند . و با ترس و وحشت به هم
آمیختند و ما را به پیمودن کوههاى صعب العبور مجبور کردند و براى ما آتش
جنگ افروختند . اما خدا خواست که ما پاسدار دین او باشیم و شر آنان را از
حریم دین بازداریم .
آنان منتظر رحلت پیامبر بودند تا بتوانند به مطامع نفسانى خود دست یازند .
چنانکه
امام على (علیه السلام) خطاب به برادرش عقیل نوشتند: « فدع عنک قریشا و
ترکاضهم فی الضلال و تجوالهم فى الشقاق و جماحهم فی التیه، فانهم قد اجمعوا
على حربی کاجماعهم على حرب رسول الله (صلیاللهعلیهوآله وسلم) قبلی ...
(7) ؛ قریش را بگذار تا در گمراهى بتازند و در جدایى سرگردان باشند . و با
سرکشى و دشمنى زندگى کنند همانا آنان در جنگ با من متحد شدند آنگونه که
پیش از من در نبرد با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله وسلم) هماهنگ بودند.»
البته
بیانات پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در حق امیرالمؤمنین و در
راس آنها در غدیر خم توانسته بود از شدت و حدت آن بکاهد .
چنانکه حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
«...
کانکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم، والله لقد عقد له (على علیهالسلام)
یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء ... (8) ؛ گویا از آن چه رسول
خدا (صلیاللهعلیهوآله وسلم) در روز غدیر خم فرمود، آگاهى ندارید؟ سوگند
به خدا که ایشان در آن روز ولایت و رهبرى امام على (علیه السلام) را مطرح
کرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نماید.»
گروهى نیز توان و توفیق معرفت پیامبر و حکومت حضرتش را پیدا نکرده بودند . چنانکه خداوند متعال مىفرمایند:
« قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم.» (9)
شرایط حاد و تاسف بار بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم)
این
عوامل و عواملى دیگر دست به دست هم داده بود تا بعد از رحلت پیامبر اکرم
جامعه آن روز با مشکلات خاصى مواجه شود. چنانکه امام على (علیه السلام)
مىفرمایند:
«... حتى رایت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، یدعون الى
محق دین محمد (صلیاللهعلیهوآله وسلم) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله
ان ارى فیه ثلما او هدما تکون المصیبة به اعظم من ولایتکم ... (10) ؛ تا
آنجا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دین محمد
(صلیاللهعلیهوآله وسلم) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و
طرفدارانش را یارى نکنم، رخنهاى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم که
مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شماست.»
پیامدهاى رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در
اینجا پیامدهاى رحلت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) از نگاه تنها
یادگارش، حضرت فاطمه سلام الله علیها که بضعة الرسول است (11) و به تعبیر
امام على (علیه السلام) بقیة النبوة (12) است و به اعتراف دیگران، خیرة
النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولک، سابقة فی وفور عقلک است. (13)،
بیان می شود.
او که خلیفه اول در جمع مردم مدینه دربارهاش چنین گفته
است: انت معدن الحکمة و موطن الهدى و الرحمة و رکن الدین و عین الحجة است.
(14)
و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا کان اصدق لهجة من فاطمة الا ان یکون الذی ولدها. » (15)
او
که هم مردمان مکه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اکرم
(صلیاللهعلیهوآله وسلم) بوده و هم در کنار پیامبر و حضرت امیر(علیه
السلام) حوادث ریز و درشت عصر نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و
دردناک آن ایام کوتاه را به دقت زیر نظر داشته است . آرى او مىتواند
پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر را خوب بیان کند . در اینجا به مواردى از
آنها مىپردازیم:
آن حضرت در خطبه فدکیه (16) و خطبهاى که بعدا در جمع
زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند (17) ایراد فرمودهاند، پیامدهاى
رحلت پیامبر را بیان مىکنند از جمله آنها عبارتند از:
1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .
استومع وهنه « یا وهیه.» (18)
حضرت در خطبهاى که در حضور زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذکر دادند و با تاسف فرمودند:
« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (19) ؛ چه زشت است سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و کوشش .»
2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .
«استنهر فتقه وانفتق رتقه (20) ؛ تشتت و پراکندگى گسترش یافت . و وحدت و همدلى از هم گسست.»
استنهر
از نهر به معناى وسعت و زیادى است، فتق به معناى جدایى و پاره پاره شدن
است. انفتق از انفتاق یعنى شکافتن و رتق هم به معناى همبستگى و اتحاد است .
در قرآن کریم نیز آمده است که: «ان السموات والارض کانتا رتقا
ففتقناهما (21) ؛ (آیا کافران ندیدند) که آسمان ها و زمین به هم پیوسته
بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم .»
3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.
آنان
که به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) و احکام عالیه اسلام ناب
حضرتش دلخوش کرده بودند از نعمت دین الهى و حکومت اسلامى بهره مند گشته
بودند. اکنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس
مبدل گشت .
« واکدت الامال.» (22)
4 . به حریم پیامبر بى حرمتى شد .
«
اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (21)؛ هنوز جسد مبارک پیامبر بر
زمین است. در اجتماع سقیفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پیامبر به تعیین
جانشین براى آن حضرت مىپردازند. و حق اهل بیت حضرتش را ضایع مىکنند .
چنانکه
حضرت على(علیه السلام) مىفرماید:" فوالله ما کان یلقى فى روعى، ولا یخطر
ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (صلیاللهعلیهوآله وسلم) عن اهل
بیته ولا انهم منحوه عنی من بعده" (24) ؛ به خدا سوگند نه در فکرم مىگذشت و
نه در خاطرم مىآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او
بگرداند. یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارند.»
و حتى در
لحظات واپسین عمر حضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامى که قلم و لوحى طلب
فرمودند به آن حضرت بى حرمتى کردند و نداى " فانه یهجر" سر دادند. (26)
و
مدتى هم از رحلت حضرت نگذشت که به در خانه تنها یادگارش آمدند و چه بى
حرمتی ها که نکردند. چنانکه حضرت زهرا فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا
کان یفعل بحبیبتک وابنتک ... . (27)
یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا
بعدک من ابن الخطاب وابن ابى قحافة (28) ؛ بابا اى رسول خدا پس از تو از
دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر سر ما آمد. (29)
5 . خط نفاق و دورویى آشکار شد .
« ظهر فیکم حسکة النفاق.» (30)
حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه، با کنایه زیبایى به این نفاق افکنى پرداخته است و فرموده است:
«
تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و نصبر منکم
على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحبشاء (31) ؛ شیر را اندک اندک با آب
ممزوج نمودید و به بهانه این که آب مىنوشید، شیر را خوردید. کنایه از
نفاق است که تظاهر به عملى مىشود که در واقع خلاف آن است (32) و براى
نابودى اهل بیت او در پشت تپهها و درختان کمین کردید . و ما بر این رفتار
شما که مانند بریدن کارد و فرو بردن نیزه در شکم، دردآور و کشنده است صبر
مىکنیم .»
6 . دین و معنویت کم رنگ شد .
« و سمل جلباب الدین.» (33)
«جلباب»
چادر یا عبایى که بدن انسان را مىپوشاند، حضرت زهرا (سلام الله علیها)
تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایاى زندگى فردى و اجتماعى
انسان را در بر مىگیرد، همانگونه که چادر و عباء تمام بدن انسان را در بر
مىگیرد. (34)
و در عبارتى دیگر فرمودهاند: «... اطفاء انوار الدین
الجلى و اهمال سنن النبى الصفى (35) ؛ به خاموش کردن انوار درخشان دین و
بىاهمیت کردن و مهمل گذاردن سنتهاى پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»
7 . مردم دچار بىتفاوتى شدند .
حضرت خطاب به انصار که با جان و مال پیامبر را کمک کرده بودند چنین فرمودند:
«
یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی حقی و
السنة عن ظلامتى (36) ؛ اى گروه جوانمرد، اى بازوان ملت و یاوران اسلام،
این غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و بىتفاوتى و خواب آلودگى
درمورد دادخواهى من، چیست؟»
8 . مردم پیمان شکنى کردند .
فرمودند:«
فانى حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نکصتم بعد الاقدام (37) ؛ پس
چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشکار کردن عقیده پنهان
کارى مىکنید و بعد از آن پیشگامى و روى آوردن به عقب برگشته پشت
نمودهاید.»
حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر
اشاره مىکند که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) آن را براى مردم
بیان فرمود و به آنها اعلام کرد و آنان نیز با على (علیه السلام) بیعت
کردند . اما اکنون بیعت خود را شکستند .
9 . مردم دچار وسوسههاى شیطانى شدند .
« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوى (38) ؛ به شیطان گمراه کننده پاسخ مثبت دادید.»
و
در جاى دیگر از خطبه فرمودهاند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا بکم
فالفاکم لدعوته مستجیبین (39) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به در آورد.
شما را فراخواند، دید که پاسخگوى دعوت باطل او هستید... .»
«مغزر» یعنى
مخفى گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت تشبیه شده است. چون آن هم
وقتى دشمن را مىبیند، سرش را در لاک خود فرو مىبرد. اما وقتى که محیط را
بدون خطر احساس کرد، سر خود را بیرون مىآورد. شیطان نیز تا وقتى که
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) زنده بودند، سرش را در لاک خود فرو
برده بود و جرات نمىکرد خود را نشان دهد . ولى بعد از آن سرش را بیرون
آورد و به تحریک مردم پرداخت. (40)
10. شتاب در شنیدن حرف هاى بیهوده و بىاساس .
«
معاشرالناس المسرعة الى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح الخاسر (41) ؛
اى گروه مردم که به سوى شنیدن حرف هاى بیهوده شتاب مىکنید، و کردار زشت
زیانبار را نادیده مىگیرید.»
11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .
در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:
«
اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا ملء القعب دما عبیطا و
ذعافا مبیدا(42) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار کشید
تا کى مرض فساد پیکر جامعه اسلامى را از پاى درآورد که پس از این از پستان
شتر به جاى شیر خون بدوشید و زهرى که به سرعت هلاک کننده است .
12. فرصت طلبان به سر کار آمدند .
حضرت
سلام الله علیها در فرازهایى از خطبه فدکیه به گروه هاى فرصت طلب که منتظر
بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت بهره برند پرداخته است . و
ویژگىهاى آنها را نیز بیان فرموده است .
گروه هاى فرصت طلب
الف: گمراهان ساکت و منتظر .
« نطق کاظم الغاوین (43) ؛ گمراهان خاموش به سخن درآمدند.»
اینان
که در حیات پیامبر جرات حرف زدن هم نداشتند با رحلت ایشان وارد میدان شدند
. کسانى مانند ابوسفیان را مىتوان جزو این گروه نام برد.
ب: فرومایگان بى نام و نشان .
« و نبغ خامل الاقلین (44) ؛ آدم هاى پست و بىارزش با قدر و منزلت شدند .»
کسانى
که نه از سابقه در دین و نه فداکارى در جنگهاى پیامبر برخوردار بودند .
به بهانه ترس از فتنه در حالى که بدن پیامبر بر زمین بود در تعیین خلیفه
پیامبر مردم را تحریص مىکردند .
ج . شجاعان و دلاور مردان از اهل باطل .
« و هدر فنیق المبطلین (45) ؛ شتر اهل باطل بانگ برآورد و در میدانهاى شما به جولان درآمد.»
ویژگىهاى فرصت طلبان
حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه ویژگىهاى آنان را چنین بیان مىکند .
1 . در ظاهر ساکت و آرام بودند،" وادعون" فروگذاران .
2. اهل خوشگذرانى بودند، " فاکهون" .
3. راحت طلب و رفاه زده بودند، " انتم فی رفاهیة من العیش" .
4. منتظر پیش آمد حوادث براى پیامبر و اهل بیت بودند، " تتربصون بنا الدوائر" .
5 . اخبار و رویدادها را دنبال مىکردند، " تتولفون الاخبار" .
6 . در جنگها عقب نشینى و یا فرار مىکردند، " تنکصون عند النزال و تفرون من القتال." (46)
مىتوان
با مطالعه تاریخ به عنوان نمونه ملاحظه کرد که در جنگ احد چه کسانى عقب
نشینى کردند و یا فرار کردند و چه کسانى تا آخرین لحظات در کنار پیامبر
اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم) باقى بودند . (47)
هر چند ممکن است
با قدرى دقت و تامل موارد دیگرى از این پیامدهاى تاسف بار را از بیانات
حضرت زهرا (سلام الله علیها) به دست آورد، اما در این نوشتار به همین
دوازده مورد اکتفا مىشود .
متاسفانه جامعه امروز نیز با بعضى از این
پیامدها گریبان گیر است . امید است با بهره گیرى از اسلام ناب و مکتب اهل
بیت علیهم السلام در پیرایش این آفات کوشا باشیم .
پی نوشتها:
1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.
2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 .
3 . نهج البلاغه (صبحى صالح) خطبه 235 .
4. همان، خ 197 .
5 . همان، خ192، بندهاى 98 - 102 .
6 . همان، نامه 9 .
7 . همان، نامه 36 .
8 . نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه علیهاالسلام، 138، حدیث 59 .
9 . حجرات (49) آیه14 .
10 . نهج البلاغه، نامه 62 .
11 . بحارالانوار، ج43، ص23، حدیث17 .
12 . الاحتجاج، (اسوه) ج1، ص282 .
13 . همان، 270 .
14 . همان، 277 .
15 . الغدیر (دارالکتب آخوندى) ج2، ص312 .
16
. این خطبه در منابع متعددى آمده است . از جمله: الاحتجاج طبرسى (چاپ
اسوه) ج1، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج16، ص211 به بعد . و
در کتاب هاى مستقلى نیز ترجمه و شرح آن نوشته شده است از جمله: درس هایى
از خطبه حضرت زهرا، حسینعلى منتظرى . شرح خطبه حضرت زهرا در دو جلد .
عزالدین حسینى زنجانى، قطرهاى از دریا . على ربانى گلپایگانى .
17 . ر . ک به الاحتجاج، ج1، بحارالانوار، ج43، ص158 به بعد .
18 . الاحتجاج، ج1، ص270 .
19 . همان، ص287 .
20 . همان، ص270 .
21 . انبیاء، 30 .
22 . الاحتجاج، ج1، ص270 .
21 . همان .
24 . درباره سقیفه از جمله ر . ک به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج2، ص20 - 60 و ج6، صص 5 - 50 .
25 . نهج البلاغه، نامه62 .
24 . الارشاد شیخ مفید، ترجمه آقاى رسولى محلاتى چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ج1، ص250 .
27 . نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه سلام الله علیها، 147 .
28 . همان، 250 .
29 . امام على، عبدالفتاح عبدالمقصود، (ترجمه به فارسى) ج1، ص328 .
30 . الاحتجاج، ج1، صص263 و 264 .
31 . همان، 266 .
32 . ر . ک به قطرهاى از دریا، شرح خطبه حضرت زهرا، 126 .
33 . الاحتجاج، ج1، ص264 .
34 . درس هایى از خطبه حضرت زهرا، ص 118 .
33 . الاحتجاج، ج1، ص266 .
36 . همان، 269 .
37 . همان، 272 .
38 . همان 266 .
39 . همان 264 .
40 . درس هایى از خطبه حضرت زهرا، ص120 .
41 . الاحتجاج، ج1، ص278 .
42 . همان، ص 290 .
43 . همان، ص 264 .
44 . همان .
45 . همان .
46 . همان، ص 263 .
47 . ر . ک شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج15، صص20 - 25 .
منابع:1.فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، جلد2
2. سیری گذرا در سیرهی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ، آیت الله کریمی جهرمی
3.آموزههایى از واپسین روزهاى حیات پیامبرصلیاللهعلیهوآله وسلم وسلم، عبدالکریم پاکنیا
4.راز انکار رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ، یوسف بوشهرى
www.payambarazam.ir.5.
www.hawzah.net.6.
7. www.porseman.net