«این النّبأ العظیم؟»، گشتیم هلاک
چشمی که تو را ندیده باشد کور است
خون شد دل ما، "متی ترانا و نراک"
شد بسته در هر دو جهان، از بس که...
خشکید زمین و آسمان، از بس که...
بد نیست اگر کمی خجالت بکشیم
خون شد دل صاحبالزّمان، از بس که...؟!
ای اصل امید! بیمها را دریاب
بابای همه! یتیمها را دریاب
هر چند خدا خودش کریم است، آقا!
لطفی کن و یاکریمها را دریاب
این ماه که چون چراغ تو میسوزد
عمریست که در فراق تو میسوزد
خورشید که هر روز تو را میبیند
در آتش اشتیاق تو میسوزد
هر روز به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیدهام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویدهام به خوابی دیگر
در تاک مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟
ای بیخبران که مُنکر صبح شدید
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟