مولوی صوفی ناصبی
محمد بلخی مشهور به مولوی رومی صاحب کتاب مثنوی معنوی یکی از بزرگان صوفیه و سنی مذهب است و به مقتضای روایت شریفه امام رضا علیه السلام:
من ذکر عنده الصوفیة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منا، و من انکرهم فکّانما جاهد الکفّار بین یدی رسول الله صل الله علیه و آله.(هر که صوفیه نزد او یاد شود و آنها را با زبان و قلب رد ننمود پس او از ما نیست، و هر که آنها را رد نماید پس مانند آنستکه در پیشگاه حضرت رسول خدا صل الله علیه و آله، با کفار جهاد کرده باشد.)
و به مقتضای آیه شریفه سوره مجادله لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ (قومی را نمییابی که حقیقتا مومن به خدا و روز قیامت باشند ولی مودت «دشمنان خدا» را داشته باشند.)
و بسیاری روایات دیگر، بایستی در مقابل چنین فردی ابراز برائت و مخالفت کرد خصوصا که امروزه با تقدسی که توسط عرفا و صوفیه برای این شخص ساخته شده وظیفه ما سنگین تر شده و بایستی بیش تر از بقیه زمانها به این مهم بپردازیم. چرا مولوی سنی است:
پیش نوشت: این نوشتار صرفا جنبه نت برداری دارد و تنها سرنخ هایی ارائه میدهد که راه تحقیق در این زمینه برای شما باز شود لذا به مرور تکمیل خواهد شد.
برای اثبات این مطلب کافی است نگاهی به اشعار او بیاندازیم تا مذهب او بر ما روشن شود:
1-مولوی و عایشه:
1/1: آنکه عالم مست گفتارش بدی *** کلمینی یا حمیرا میزدی
1/2: مصطفی آمد که سازد همدمی *** کلمینی یا حمیرا کلمی!
1/3: ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل *** تا ز نعل تو شود این کوه لعل
1/4: چون ز گورستان پیمبر باز گشت *** سوی صدیقه شد و همراز گشت
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد *** پیش آمد دست بر وی می نهاد
1/5: گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود *** حکمت باران امروزین چه بود
1/6: زانک واقف بود آن خاتون پاک *** از غیوری رسول رشکناک
1/7: به مورد شماره 8/2 مراجعه کنید.
2- مولوی و عدالت صحابه:
2/1: گفت پیغمبر که اصحابی نجوم *** رهروان را شمع و شیطان را رجوم
2/2:مقتبس شو زود چون یابی نجوم *** گفت پیغمبر که اصحابی نجوم
2/3:ما و اصحابیم چون کشتی نوح *** هر که دست اندر زند یابد فتوح!
2/4: ماه می گوید که اصحابی نجوم *** للسری قدوه و للطاغی رجوم
2/5: هادی راهست یار اندر قدوم *** مصطفی زین گفت اصحابی نجوم
3- مولوی و ابوبکر
3/1: چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق *** دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد
3/2: چشم احمد بر ابوبکری زده *** او ز یک تصدیق صدیق آمده
3/3: چون ابوبکر آیت توفیق شد *** با چنان شه صاحب وصدیق شد
3/4: مر ابوبکر تقی را گو ببین *** شد زصدیقی امیرالمحشرین
3/5: اندر این نشات نگر صدیق را *** تا به حشر افزون کنی تصدیق را
3/6: بوبکر و عمر به جان گزیدند *** عثمان و علی مرتضا را
3/7: دید صدیقش بگفت ای آفتاب *** نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز *** ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
3/8: آن ابوجهل از پیمبر معجزی *** خواست هم چون کینه ور ترکی غزی
لیک آن صدیق حق معجز نخواست *** گفت این رو خود نگوید جز که راست
3/9: مصطفی را رای زن صدیق رب *** رای زن بوجهل را شد بولهب
3/10: تا که صدیق آن طرف بر می گذشت *** آن احد گفتن به گوش او برفت
3/11: چونک صدیق از بلال دم درست *** این شنید از توبهٔ او دست شست
3/12: بعد از آن صدیق پیش مصطفی *** گفت حال آن بلال با وفا
3/13: رفت این صدیق سوی آن خران *** حلقه در زد چو در را بر گشود
3/14: آنچ آن دم از لب صدیق جست *** گر بگویم گم کنی تو پای و دست
3/15: گفت صدیقش که این خنده چه بود *** در جواب پرسش او خنده فزود
3/16: احمدش گوید که واشوقا لقا اخواننا *** در هوای عشق او صدیق صدق می زند
3/17: صدیق با محمد بر هفت آسمانست *** هر چند کو به ظاهر در غار می نماید
3/18: گر صادق صدیقی در غار سعادت رو *** چون مرد مسلمانی بر ملک مسلم زن
3/19: فاروق چون نباشی چون از فراق رستی *** صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی
4- مولوی و عمر:
4/1: عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را *** سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
4/2: بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان *** چون دیو که بگریزد از عمر خطابی
4/3: گر رافضیی باشد از داد علی در ده *** ور ز آنک بود سنی از عدل عمر برگو
4/4: هر که عدل عمرش ننمود دست *** پیش او حجاج خونی عادلست
4/5: عهد عمر آن امیر مؤمنان *** داد دزدی را به جلاد و عوان
4/6: ای مرا تو مصطفی من چو عمر *** از برای خدمتت بندم کمر
4/7: چون عمر شیدای آن معشوق شد *** حق و باطل را چو دل فاروق شد
4/8: بد عمر را نام این جا بت پرست *** لیک مومن بود نامش در الست
4/9: انکه نور عمرش نبود سند *** موی ابروی کجی راهش زند
4/10: اگر دی رفت باقی باد امروز *** وگر عمر بشد عثمان درآمد
4/11: بوبکر و عمر به جان گزیدند *** عثمان و علی مرتضا را
5- مولوی و عثمان:
5/1: بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند *** کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
5/2: چونکه عثمان آن عیان را عین گشت *** نور فائض بود و ذی النورین گشت
5/3: اگر دی رفت باقی باد امروز *** وگر عمر بشد عثمان درآمد
5/4: بوبکر و عمر به جان گزیدند *** عثمان و علی مرتضا را
5/5: چند عثمان پر از شرم که از مستی او *** چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست
6- مولوی و شیعیان:
6/1 : این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند *** چون نشاید بر جهود انجیل خواند
کی توان با شیعه گفتن از عمر *** کی توان بربط زدن در پیش کر
7- مولوی و عقاید انحرافی:
7/1: انکار روایات متواتر ائمتی اثنی عشر:
پس به هر دوری ولیی قائم است *** تا قیامت آزمایش دائم است
پس امام حی قائم آن ولی است *** خواه از نسل عمر خواه از علی است
7/2: نسبت دروغین در مورد وضوی پیامبر:
خواست آبی و وضو را تازه کرد *** دست و رو را شست او زان آب سرد
هر دو پا شست و به موزه کرد رای *** موزه را بربود یک موزه ربای
7/3: تهمت قتل مظلومان به داوود نبی:
گفت جرمم چیست إی دانای راز *** که مرا گویی که مسجد را مساز؟
گفت بی جرمی؟تو خونها کرده ای *** خون مظلومان به گردن برده ای!
7/4: انکار عصمت حضرت موسی علیه السلام:
در داستان معروف موسی و شبان
7/5: خال المومنین دانستن معاویه ملعون
در خبر آمد که خال مؤمنان *** خفته بد در قصر بر بستر ستان
7/6: جعل فضایل دروغین برای معاویه:
گر نمازت فوت می شد آن زمان *** می زدی از درد دل آه و فغان
آن تاسف و آن فغان و آن نیاز *** درگذشتی از دو صد ذکر و نماز
من ترا بیدار کردم از نهیب *** تا نسوزاند چنان آهی حجاب
7/7: تمسخر و انکار عزاداری و گریه بر سیدالشهداء علیه السلام:
در شعر مفصلی که با این ابیات شروع میشود:
روز عاشورا همه اهل حلب *** باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم *** ماتم آن خاندان دارد مقیم
7/8: قایل شدن به جبر و تبرئه ابن ملجم مرادی:
من همی گویم برو جفّ القلم *** زان قلم بس سرنگون گردد علم
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو *** زان که این را من نمیدانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق *** کی زنم بر آلت حق طعن و دق!
7/9: قایل شدن به جبر و تبرئه فرعون:
چونکه بىرنگی اسیر رنگ شد *** موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بىرنگی رسی کان داشتی *** موسی و فرعون دارند آشتی
8- مولوی و جسارت به معصومین علیهم السلام
8/1: جسارت صریح به سیدالشهداء سلام الله علیه
کورکورانه مرو در کربلا *** تا نیفتی چون حسین اندر بلا
8/2: جعل فضیلت حضرت زهرا سلام الله علیها برای عایشه فاسده
چون درآمد آن ضریر از در شتاب *** عایشه بگریخت بهر احتجاب
کرد اشارت عایشه با دستها *** او نبیند لیک من بینم ورا
8/3: جسارت صریح به حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:
چون قلم در دست غداری بود *** لاجرم منصور بر داری بود!!
شواهدی بر صوفی بودن مولوی:
9/1: کوه طور از نور موسی شد برقص *** صوفی کامل شد و رست او زنقص
9/2: قطب ان باشد که گرد خود تند *** گردش افلاک گرد وی بود
9/3: من نجویم زین سپس راه اثیر *** پیر جویم پیر جویم پیر پیر
9/4: پس غذای عاشقان باشد سماع *** که در او باشد خیال اجتماع
9/5: این شعر رو در قسمت دیگر هم ذکر کردم ولی چون دال بر عقاید صوفیانه مولوی نیز هست تکرار میکنم:
پس به هر دوری ولیی قائم است *** تا قیامت آزمایش دائم است
پس امام حی قائم آن ولی است *** خواه از نسل عمر خواه از علی است
9/6: پهلوی خم وحدت بگرفته ای مقام *** با نوح و لوط و کرخی و شبلی و بایزید
9/7: باده ای کابرار را دادند اندر یشربون *** با جنید و بایزید و شبلی و ادهم خوریم
9/8: بود انا الحق در لب منصور نور *** بود انا الله در لب فرعون زور
9/9: آن انا منصور رحمت شد یقین *** آن انا فرعون لعنت شد ببین
منبع : محبان حضرت مهدی (عج)