خطبه شقشقیه على ابن ابیطالب در نهج البلاغه برخاسته از احساسات و عواطف درونى ایشان است و در این خطبه هیچگونه اشاره اى به نص و تعیین پیامبر (صلى الله علیه و آله) بر امامت و خلافت على ندارد، بلکه فقط اولویت و احق بودن به خلافت را به سبب نزدیکى خودش با پیامبر (صلى الله علیه و آله) بیان مى کند و اگر تعیین یا نصى از جانب پیامبر (ص) وجود داشت باید على ابن ابیطالب در این خطبه به جاى بیان اولویت، نص و تعیین پیامبر در مورد خودش را بیان مى نمود.
جواب اجمالى:
مقدمه: 1ـ تمام گفته هاى على (ع) در نهج البلاغه نیامده و براى قضاوت، مطالعه همه کلمات لازم است. 2ـ خطبه شقشقیه در پایان عمر حضرت در حدود سال 37 و 38 ایراد شده و باید دید که قبل از آن در مورد نص و خلافت خود چیزى فرموده یا نه. 3ـ تعبیر احساسات شخصى در سئوال با عصمت نمى سازد. بعد از این مقدمه اولین جواب این است که در خود خطبه مذکور به مساله وراثت و نص اشاره شده است. دومین جواب این است که در موارد متعدد در نهج البلاغه، مساله نص و حق و غصب شدن خلافت حضرت، مطرح شده است که ابن ابى الحدید مى گوید، به حد تواتر رسیده و همان نص را مى رساند. سومین جواب این است که حضرت در غیر نهج البلاغه در مواردى به نص استشهاد نموده است.
جواب تفصیلى:
مقدمه: در نهج البلاغه تمام سخنان على (ع) جمع آورى نشده است و گفته هاى منقول از آن حضرت بیش از آن است که در نهج البلاغه آمده است، براى قضاوت در کلمات و گفته هاى یک شخص باید مجموع گفته هاى او را ملاحظه کرد آنگاه قضاوت نمود. 2ـ چنانکه متن خطبه نشان مى دهد این خطبه بعد از جنگ جمل و صفین و نهروان ایراد شده که تقریباً در سالهاى پایان حکومت و عمر آن حضرت است (37 و 38 هـ ق) و باید دید قبل از آن درباره نص و تعیین چیزى فرموده یا نه. 3ـ از نظر ما شیعیان ائمه (ع) معصومند که از جمله دلائل آن آیه تطهیر([1]) و آیه اولى الامر([2]) است و حتى فخر رازى از علماى اهل سنت، قبول دارد که اولوالامر باید معصوم باشند([3]). بعد از این مقدمه مى گوییم:
جواب اوّل این است که در همین خطبه حضرت به نص و تعیین اشاراتى دارد که به بعضى از آنها اشاره مى شود.
1ـ جمله «ارى تراثى نهباً» یعنى حق موروثى خود را مى دیدم که به غارت برده مى شود([4]). بدیهى است که مقصود از وراثت، وراثت فامیلى و خویشاوندى نیست، بلکه مقصود، وراثت معنوى و الهى است، و حق وارث آنگاه صدق مى کند که خدا و پیامبر (ص) چنین حقى را تعیین نموده باشند و الا صرف خویشاوندى و افضلیت موجب ارث و حق نمى شود. 2ـ اماوالله لقد تقمصها([5]). به خدا قسم که پسر ابو قحافه پیراهن خلافت را به تن کرد در حالى که خود مى دانست محور این آسیا که دستگاه خلافت برگرد آن بچرخد من هستم.
جواب دوم: در خطبه هاى دیگر نهج البلاغه به مساله نص و تعیین استشهاد شده که به بعضى موارد اشاره مى شود.
1ـ «و فیهم الوصیة والوراثة([6]). یعنى وصیت و وراثت رسول خدا در میان اهل بیت (ع) است که على (ع) اول آنهاست.
2ـ «مازلت مدفوعاً عن حقى...» به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبر خویش را گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده([7]). تعبیر به حق در صورتى صحیح است که تعیین و نصب انجام شده باشد.
3ـ «و انما طلبت حقا لى...» شخصى به حضرت گفت: پسر ابوطالب تو بر امر خلافت حریصى، حضرت فرمود: بلکه شما حریصترید... من حق خود را طلب کردم و شما مى خواهید میان من و حق خاص من مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید، آیا آنکه حق خویش را مى خواهد حریصتر است یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است؟([8]).
4ـ «واجتمعوا على منازعتى امراً هو لى» خدایا از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت مى کنم اینها اتفاق کردند در امرى که حق خاص من بود بر ضد من قیام کنند([9]). ابن ابى الحدید در ذیل آن مى گوید: کلماتى مانند جمله هاى بالا از على مبنى بر شکایت از دیگران و اینکه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل شده و مؤید نظر امامیه است که مى گویند على با نص مسلم تعیین شده و هیچکس حق نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد ولى نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده مى شود مستلزم تفسیق با تکفیر دیگران (خلفاى ثلاث) است لازم است ظاهر آنها را تأویل کنیم([10]).
5ـ «فانها منعتنى حقى و عصبتنى امرى پروردگارا قریش را رسوا ساز که مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب کردند([11]).
جواب سوم: حضرت در جاى دیگر غیر از نهج البلاغه بارها به مساله نص و غدیر و... استشهاد نموده که به عنوان نمونه به بعضى از موارد اشاره مى شود. 1ـ علامه امینى از ابن ابى الحدید نقل مى کند که حضرت مردم را قسم داد که هر کس شنیده است از پیامبر اسلام که درباره من فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» هر کس من مولى و پیشواى او هستم، على مولاى اوست شهادت بدهد. عده اى شهادت دادند، ولى زید بن ارقم امتناع کرد حضرت نفرین فرمود، زید بینائى خود را از دست داد چنانچه طبرانى همین مطلب را از خود زید بن رقم نقل مى کند([12]) و حضرت عین استشهادات و استدلال به حدیث غدیر را در زمانهاى مختلف انجام داده است روز تشکیل شورا در سال 23 یا 24 هـ ق([13]) و در زمان عثمان([14]) در سال 35 در کوفه یا رحبه([15]) که در این رابطه حدود 18 روایت را مرحوم امینى نقل نموده است و اسامى24 نفر را ذکر مى کند که شهادت دادند بر حدیث غدیر درباره على (ع)([16]) در روز جنگ جمل در سال 36 علیه طلحه([17]) در جنگ صفین در سال 37 هـ ق([18]) نتیجه این شد که اولا در خطبه شقشقیه به وراثت و نص اشاره شده و ثانیاً در خطبه هاى دیگر نهج البلاغه بارها به مساله نص و تعیین و حتى اینکه حقم غصب شده است تصریح شده است و ثالثاً در غیر نهج البلاغه حضرت به مساله غدیر استشهاد نموده و حتى تعداد افرادى که در دوره هاى مختلف که على علیه السلام را تأیید نموده اند و شهادت داده اند ثبت است.
والسلام
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- احزاب/33.
[2]- نساء/59.
[3]- تفسیر کبیر فخر رازى ج5، جزء 10، ص144.
[4]- نهج البلاغه فیض الاسلام خ3، ص46.
[5]- همان ص46.
[6]- نهج البلاغه فیض خ2، ص45.
[7]- همان خطبه 6، ص59.
[8]- همان خ ص170.
[9]- نهج البلاغه فیض خ171، ص554.
[10]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید (دار احیاء التراث العربى تاریخ:، 1386 هـ ق 1967 م) ج9 ص306 تا ص 307 و شرح نهج البلاغه آیة الله مکارم شیرازى ص558 ج2، (ناشر، مدرسه امام على بن ابیطالب، تاریخ انتشار 1375).
[11]- همان دو مدرک.
12]- و طبراسى، معجم الکبیر، دار احیاء التراث، چاپ دوم، ج5، ص172، رقم 4986.
[13]- همان ص159.
[14]- همان ص163.
[15]- ص166.
[16]- همان ص184.
[17]- همان ص186.
[18]- همان ص195.
شیعیان شهادت بر ولایت علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنه ـ را جزء اذان میدانند و این بدعت و باطل است، در حالی که اولاً: دلیلی بر وجوب یا استحباب آن وجود ندارد ثانیاً: ائمه شیعه اذان را بدون شهادت بر ولایت علی بن ابی طالب بیان میکردند و همواره اذان بدون شهادت ثالثه را تصدیق میکردند.
جواب اجمالی:
شهادت بر ولایت امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب ـ علیه السلام ـ ، بنا بر نظر شیعه جزء اذان نمیباشد، امّا شهادت بر ولایت آن حضرت، از اصول دین و کامل کننده شهادت بر توحید و نبوت میباشد. از این رو گفتن آن، با توجه به روایات شیعه و سنّی لازم است.
جواب تفصیلی:
شهادت بر ولایت امیرالمؤمنین حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در اذان از مسائل اختلافی بین علمای شیعه و سنّی است که ریشهای بسیار عمیق دارد. این که به شیعه نسبت داده شود، شهادت بر ولایت را جزء اذان میداند، ادّعایی بیپایه و اساس است چرا که مشهور علمای شیعه قائل به عدم جزئیت آن در اذان میباشند. این مطلب نیز درست است که بدعت در دین باطل و حرام است، امّا منظور از بدعت آن است که در احکام دین اسلام ـ آنگونه که خداوند به وسیله پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ برای مسلمانان تکلیف کرده است ـ تغییر ایجاد نموده به طوری که یا از آن بکاهیم یا بر آن اضافه کنیم. مثل اینکه عمر بن الخطاب دستور ممنوعیّت متعد (ازدواج موقت) را که در زمان پیامبر اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ حکم الهی وسنّت نبوی بود و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ به آن امر فرموده بود[1]، صادر نمود و عاملین به این سنّت را مجازات میکرد[2] و خودش میگفت: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و أنا أنهی عنهما و أعاقب علیهما متعة الحج و متعه النساء[3]؛ یعنی دو متعهای که در زمان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ اجرا میشد، من از آنها نهی میکنم و عامل بر آن دو یعنی تمتع در حج و عقد انقطاعی را مجازات میکنم. و همین طور در اذان برداشتن «حی علی خیر العمل» و گفتن جملة«الصلاة خیر من النوم،» اینها و بسیاری دیگر بدعتهایی است که در دین اسلام صورت گرفته است. امّا در مورد دلیل ذکر شهادت بر ولایت در اذان باید گفت که علمای شیعه آن را به دلیل خاص ثابت نمیدانند، بلکه آنرا از دلیل عام یعنی اطلاقات عموم ادلّه و فحوای آن لازم میدانند و شهادت ثالثه را سنّتی میدانند که از بزرگترین اصول مذهب است با این که از فصول اذان به شمار نمیرود به طوری که شهادت بر ولایت را کامل کنندة شهادت بر توحید و نبوت دانسته و مانند صلوات در اذان است که استحباب آن پس از ذکر نام شریف پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ ثابت است، لیکن نه از دلیل خاص بلکه از روی دلیل عام. امّا ادعّای دیگر که امامان شیعه اذان را بدون شهادت بر ولایت ذکر میکردند نیز باطل و بی اساس است چرا که با توجّه به روایات و کلام امام صادق ـ علیهالسلام ـ این مطلب از صحت به دور است و اگر در مواردی هم ذکر شده باشد از روی تقیّه و حفظ اصل اسلام صورت گرفته است و اگر این شهادت بر اذان ایرادی وارد میساخت یقیناً شیعیان را از آن منع میکردند در حالی که منعی وجود ندارد، بلکه تأکید و تصریح به آن نیز شده است. مثل روایتی که از پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل میکنند که، روزی یکی از مسلمانان خدمت آن حضرت رسید و عرضه داشت: یا رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ چند روزی است که حرفهای تازه میشنوم که قبلاً نشنیده بودم. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او میپرسند: مگر چه شنیدهای؟ مرد عرب پاسخ میدهد: میگویند سلمان و اباذر در اذان خود پس از شهادت به رسالت شما، با گفتن «اشهد انّ علّیاً ولیّ الله» اقرار به ولایت علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ میکنند. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: مطلب را درست و خوب شنیدهای؛ سلمان و اباذر کار صحیحی انجام میدهند. پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در ادامه میفرمایند: مگر پیام خدا و گفتار مرا در روز غدیر فراموش کردهای؟ سپس با یادآوری عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» آن مرد عرب را از پیمان شکنی بر حذر داشته و فرمودند: هر که چنین کند به ضرر دین و دنیای خود اقدام کرده است.[4] به این ترتیب معلوم میشود که پس از واقعة غدیرخم و در دوران حیات پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ شهادت به ولایت در اذان مطرح بوده و پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز آنرا تأیید وتصدیق نمودهاند.
در پایان نظر بعضی از علمای شیعه را در این خصوص ذکر مینماییم:
1ـ مرحوم صاحب جواهر[5] (ره) میگوید: شهادت بر ولایت در اذان مانعی ندارد امّا نه با این نیّت که جزء اذان باشد بلکه به جهت عمل نمودن به این حدیث که امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرمایند: «هر گاه یکی از شما گواهی بر توحید و نبوت داد باید بگوید، علیٌ امیرالمومنین ولیّ الله» واین گونه اضافه ضرری به موالات و ترتیب میان فصول اذان نمیرساند، بلکه مانند صلوات است.... و اگر اتفاق و قبول اصحاب بر عدم جزئیت آن در اذان نبود، ممکن بود ادّعای جزئیت آن را بنماییم و این به آن خاطر است که دلیل عام، صلاحیت بر مشروع بودن حکم خاص را دارد.
2ـ محدث قمی میگوید: علامه حلّی در منتهی آورده است که بنابر حدیث امام صادق ـ علیه السّلام ـ که میفرماید: هر گاه یکی از شما گفت «لا اله الا الله، محمد رسول الله» سپس بگوید «علی امیرالمومنین ولی الله»، استحباب گفتن آن به طور عموم معلوم میشود واذان یکی از موارد مذکور است.[6]
1184م
«والسّلام»
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . صحیح مسلم، ج1، ص474 و قرطبی، ج2، ص365
[2] . صحیح مسلم، ج1، و ابن ربیع، تیسیرالوصول، ج4، ص262 و ابن حجر، فتح الباری، ج9، ص141.
[3] . البیان والتبیین جاحظ، ج2، ص223 و تفسیر قرطبی، ج2، ص307.
[4] . سید محمد شیرازی، الفقه، ج19، ص331 (در کتاب السیاسة الحسینیه، شیخ عبدالعظیم میگوید: در یک کتاب خطی درمکتبة ظاهریه دمشق کتابی دیدم به نام «السلافة فی امر الخلافه» تألیف الشیخ عبدالله مراغی از اعلام و علمای بزرگ سنی قرن هفتم، که این مطلب را در کتاب خویش آورده است).
[5] . محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج9، ص87.
[6] .شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج1، ص16.
خدا بهتر میداند علم شدن اینچنین بناهایی بوی خیانت می دهد یا غفلت!
خدا بهتر میداند...