پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

قال رسول الله (ص) : فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی
پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

قال رسول الله (ص) : فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی

غروب سامرا / ویژه نامه شهادت امام حسن عسکری (ع)

در پرتو کلام نورانی حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ

«مِنَ التَّواضُعِ السَّلامُ عَلی کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ و الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الْمَجلِسِ؛ از تواضع است بر هر کس که می گذری سلام کنی و در جایی غیر از بالای مجلس بنشینی».[1]

«قَلْبُ الأَحْمَقِ فِی فَمِهِ وَ فَمُ الْحَکیمِ فِی قَلْبِهِ؛ دل انسان احمق پشت دهان اوست و دهان مرد حکیم در دلش».[2]

«لایَشْغَلُکَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ فِی عَمَلٍ مَفْرُوض؛ روزی ای که خدا ضامن آن شده تو را از عملی که واجب است باز ندارد».[3]

«لَیْسَ مِنَ الاَدَبِ اِظْهارُ الْفَرحِ عِنْدَ الْمَحْزُون؛ اظهار شادمانی نزد فرد غمگین، از ادب نیست (بی ادبی است)». [4]

«ریاضَةُ الْجاهِلِ وَردُّ الْمُعْتاد عَنْ عادَتِهِ کَالْمُعْجِز؛ تربیت کردن نادان و بازگرداندن شخصی که به چیزی عادت کرده، مثل معجزه است».[5]

نص بر امامت آن حضرت (حضرت صاحب الزمان(عج))

«امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در پاسخ به پرسش از حجت و امام بعد از ایشان فرمود: فرزندم محمد، اوست امام و حجت پس از من. هرکس بمیرد و او را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است. بدانید که او را غیبتی است که جاهلان درباره او سرگشته می شوند و باطل گرایان به نابودی افتند. کسانی که (برای ظهور او) زمان تعیین کنند دروغ گویند...».[6]

امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ

«وَ یَسْتَأنِسُ اللهُ بِهِ وَحْشَتَه قائِمَنا فِی غیبَتِهِ و یَصِلَُ بِهِ وَحدَتَهُ؛ خداوند به وسیله او (حضرت خضر ـ علیه السلام ـ ) غربت قائم ما را در دوران غیبتش به انس و دوستی، و تنهایی او را به پیوند و آشنایی مبدل می سازد».[7]

http://noorportal.net/advertise/emam-hasan-askari.jpg

اشاره

پیشوای یازدهم


خلفای عباسی از هرگونه اعمال فشار و محدودیت نسبت به امامان دریغ نمی کردند و این فشارها در عصر امام جواد و امام هادی و امام عسکری ـ علیه السلام ـ در سامرا، به اوج خود رسید. شدت این فشارها به قدری بود که سه پیشوای بزرگ شیعه که در مرکز حکومت آنها (سامرا) می زیستند، با عمر کوتاهی، جام شهادت نوشیدند؛ امام جواد ـ علیه السلام ـ در 25 سالگی، امام هادی ـ علیه السلام ـ در 41 سالگی و امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در 28 سالگی که جمعاً 94 سالی می شود. این حاکی از شدت فشارها و صدمات رسیده بر آنها است، ولی در این میان فشارها و محدودیت های زمان امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، به دو علت از دو پیشوای دیگر بیشتر بود:

1. در زمان امام عسکری ـ علیه السلام ـ شیعه به صورت یک قدرت عظیم در عراق درآمده بود و همه مردم می دانستند که این گروه، به خلفای وقت معترض اند و حکومت هیچ یک از عباسیان را مشروع و قانونی نمی دانند؛ بلکه معتقداند امامت الهی در فرزندان علی ـ علیه السلام ـ باقی است و در آن زمان، شخصیت ممتاز این خانواده امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ بود. گواه قدرت شیعیان، اعتراف «عبیدالله» وزیر «معتمد» عباسی به این موضوع است. توضیح اینکه پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ برادرش جعفر کذاب، نزد عبیدالله رفت و گفت «منصب برادرم را به من واگذار، من در برابر آن سالیانه بیست هزار دینار به تو می دهم. وزیر به او پرخاش کرد و گفت: احمق! خلیفه آن قدر به روی کسانی که پدر و برادر تو را امام می دانند، شمشیر کشید تا بلکه بتواند آنان را از این عقیده برگرداند، ولی نتوانست، و با تمام کوشش هایی که کرد، توفیقی به دست نیاورد؛ اینک اگر تو در نظر شیعیان امام باشی، نیازی به خلیفه و غیرخلیفه نداری و اگر در نظر آنان چنان مقامی نداشته باشی، کوشش ما، در این راه کوچک ترین فایده ای نخواهد داشت!

2. خاندان عباسی و پیروان آنان، طبق روایات و اخبار متواتر، می دانستند مهدی موعود که تارومارکننده کلیه حکومت های خودکامه است، از نسل حضرت عسکری ـ علیه السلام ـ خواهد بود؛ به همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگی او بودند تا بلکه بتوانند فرزند او را به دست آورند و نابود کنند. (همچون تلاش بیهوده فرعونیان برای نابودی موسی).

به دلایل یادشده در بالا، فشار و اختناق در مورد پیشوای یازدهم، فوق العاده شدید بود و از هر طرف او را تحت کنترل و نظارت داشتند. حکومت عباسی به قدری از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعی امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود هر هفته روزهای دوشنبه و پنج شنبه در دربار حاضر شود.[8]

دربار عباسی به قدری وحشت داشت که به این مقدار کفایت نکرد؛ بلکه «معتز» امام را بازداشت و زندانی کرد و حتی به «سعید حاجب» دستور داد که امام را به سمت کوفه حرکت دهند و در راه، او را به قتل برسانند، ولی پس از سه روز، ترکان، خود او را به هلاکت رساندند.[9]

پس از «معتزّ»، «مهتدی» نیز امام را بازداشت و زندانی کرد و تصمیم به قتل حضرت داشت که خداوند مهلت نداد و ترکان بر ضد او شوریدند و وی را به قتل رساندند.

ابعاد هفتگانه فعالیت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ

امام عسکری ـ علیه السلام ـ با وجود همه این فشارها و نظارت ها و مراقبت های بی وقفه حکومت عباسی، یک سلسله فعالیت های سیاسی و اجتماعی و علمی در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افکار ضداسلامی انجام می داد که می توان آنها را بدین گونه خلاصه کرد:

1. کوشش های علمی در دفاع از آیین اسلام و رد اشکال ها و شبهات مخالفان، و نیز تبیین اندیشه صحیح اسلامی؛

2. ایجاد شبکه ارتباطی با شیعیان مناطق مختلف از طریق تعیین نمایندگان و اعزام پیک ها و ارسال پیام ها؛

3. فعالیت های سرّی سیاسی، با وجود تمام نظارت ها و مراقبت های حکومت عباسی؛

4. حمایت و پشتیبانی مالی از شیعیان، به ویژه یاران خاص خود؛

5. تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشکلات؛

6. استفاده گسترده از آگاهی غیبی برای جلب منکران امامت و دل گرمی شیعیان؛

7. آماده سازی شیعیان برای دوران غیبت فرزند خود، امام دوازدهم.[10]

از آنجا که غائب شدن امام و رهبر، یک حادثه غیرطبیعی و نامأنوس است و باور کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشی از آن برای نوع مردم دشوار است، پیامبر اسلام و امامان پیشین، به تدریج مردم را با این موضوع آشنا می ساختند و افکار را برای پذیرش آن آماده می کردند.

این تلاش در عصر امام هادی ـ علیه السلام ـ و امام عسکری ـ علیه السلام ـ که زمان غیبت نزدیک می شد، به صورت محسوس تری به چشم می خورد؛ چنان که در زندگی امام هادی ـ علیه السلام ـ ، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمایندگان انجام می دادند و کمتر شخصاً با افراد تماس می گرفتند.

این معنا در زندگی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ جلوه بیشتری یافت؛ زیرا امام از یک سو، با وجود تأکید بر تولد حضرت مهدی(عج)، او را تنها به شیعیان خاص و بسیار نزدیک نشان می داد و از سوی دیگر تماس مستقیم با خود آن حضرت روز به روز محدودتر و کمتر می شد، تا آنجایی که حتی سخنان خود را با اصحاب از پشت پرده بیان می کردند و حتی در خود شهر سامرا نیز به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ می دادند و بدین ترتیب آنان را برای تحمل اوضاع و شرایط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیرمستقیم با امام آماده می ساختند. این همان روشی است که بعدها امام دوازدهم در زمان غیبت صغری در پیش گرفتند و شیعیان را به تدریج برای دوران غیبت کبری آماده ساختند.[11]

گفتار مجری


شهید جوان

حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در مدت امامت بسیار کوتاه خود، با معتز، مهتدی و معتمد عباسی هم عصر بود، از سوی هریک از این خلفا متحمل شدیدترین رنج و فشار گردید، چنان که بارها و بارها دستگیر و به زندان افتاد.

معتمد عباسی که خود در میان امت اسلام محبوبیتی نداشت، از اینکه می دید امت اسلام از شیعه و سنّی، یک پارچه بر تعظیم و بزرگداشت و احترام حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ اجماع کرده اند و آن حضرت را در فضیلت ، بر همه علویان و عباسیان برتر می دانند، بسیار خشمگین بود و به همین جهت تصمیم گرفت تا آن حضرت را ترور کند و به شهادت برساند. این گونه بود که در توطئه ای شوم، سمی به آن حضرت خورانید و او را در سنی کمتر از 30 سال به شهادت رساند.[12]

حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در زمان خود به بسیاریِ عبادت، پاک دامنی و از جهان بریدن و به خداوند متعال روی آوردن شهره آفاق بود و این مطلب در میان خواص و عوام، مورد قبول همگان بود، تا آنجا که وقتی امام در زندان علی بن نارمش ـ که یکی از دشمن ترین مردم با آل ابی طالب بود ـ زندانی بود، رفتار علی بن نارمش در برابر آن حضرت بدین گونه بود که در برابر آن امام، گونه بر خاک می نهاد و از روی بزرگداشت و احترام، هیچ گاه خیره به صورت آن حضرت نمی نگریست. هنگامی که امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ را از زندان وی بیرون بردند، بیشترین بصیرت را درباره آن حضرت داشت و در میان مردم، بهترین سخنان را درباره او بر زبان می آورد.[13]

اوضاع اقتصادی در زمان امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ نابسامان و حتی فلج کننده و نامطمئن بود. حکومت های معاصر امام، هیچ یک رفاهی برای مردم فراهم نکردند و زندگی شرافتمندانه ای را که خواست اسلام بود، به وجود نیاوردند.

ثروت تنها در اختیار اعضای خاندان عباسی و بزرگان دولت و سایر کارکنانشان بود و آنها نیز این ثروت عظیم را در راه عیاشی ها و خوش گذرانی های خود صرف می کردند؛ درحالی که بیشتر مردم از توده های مسلمان دست به گریبان فقر و محرومیت بودند و بدترین رنج ها را در فشارهایی که بر آنها از راه گرفتن انواع مالیات و به ذلت و خواری کشیدن ایشان وارد می شد، تحمل می کردند.[14]

مسلمانان از ارتباط با علویان بلکه از سلام دادن به ایشان منع شده بودند؛ زیرا عباسیان، بدترین مجازات ها را برای کسانی در نظر گرفتند که به نوعی ایشان را مورد محبت و احترام قرار دهند. بدترین دورة تاریک و ظلمانی که بر علویان گذشت، روزگار متوکل بود؛ زیرا خشم خود را بر سر ایشان ریخت و با نهایت قساوت، آنان را سرکوب کرد، تا جایی که علویان از ترس حکومت، به صورت ناشناس به شهرها و روستاهای دوردست مهاجرت می کردند.[15]

یکی از مهم ترین عوامل فساد اداری و سیاسی در دستگاه های حکومت عباسی زمان امام حسن عسکری، تسلط ترک ها بر ارکان حکومت بود و تمام امور مملکت عباسیان، به میل و اراده ایشان می چرخید. آنها بودند که برای زمام داری و ریاست دولت، هرکس را که مایل بودند انتخاب می کردند و هر که را اراده می کردند برکنار می نمودند و تمام اختیارات فرمانروایی در دست ایشان بود. از پادشاه، جز نامی باقی نمانده بود، به گونه ای که از تمام اصلاحات اداری به دورمانده و جز فرو رفتن در لهو و لعب و هرزگی، از همه چیز بی اطلاع بود. معتمد عباسی ناتوانی خود را در برابر ترکان چنین سروده است:

«آیا جای شگفتی نیست که چون منی را ببینید که از کمترین چیزی منع شده؟ درحالی که به نام او تمام دنیا را می گیرند. از آن همه، هیچ چیز در دست خود او نیست؟»[16]

فعالیت های امام حسن عسکری ـ علیه السلام

اگرچه امام به علت شرایطی که در آن زمان بود نتوانست دانش بی انتهای خود را در جامعه گسترش دهد، ولی با همان شرایط به تربیت شاگردان و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات پرداخت.

امام با انتخاب وکیلان خاص، شبکه ارتباطی منسجمی با شیعیان جهان اسلام برقرار کرد. با اینکه به سبب محدودیت ها مجبور بود این شبکه ارتباطی را به صورت سرّی و مخفیانه رهبری کند، با این حال، حتی به حمایت های مالی آنان همت می گماشت تا از فشار دستگاه حکومت که بیشتر فشار اقتصادی بود، نجات یابند و آنها را برای عصر غیبت آماده می نمود.

از دیگر فعالیت های او، تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه و استفاده گسترده از آگاهی غیبی برای از بین بردن شک ها و تردیدها بود.

مدت عمر شریف حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ با خلافت 8 نفر از خلفای عباسی مصادف بوده است که 5 تن از آنان در زمان پیش از امامت آن حضرت و سه نفر در زمان امامت آن بزرگورار بوده اند.

شهادت امام حسن عسکری در هفتم ربیع الاول سال 260 و در دوران خلافت معتمد واقع شد. هرچند خلیفه خواست این فقدان بزرگ را وفات بر اثر کسالت جلوه دهد، اما شواهدی در دست است که حضرت توسط معتمد شهید شد و مظلوم از دنیا رفت.[17]

خجالت نکش

ابوهاشم جعفری در زمان امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ می زیست. مدتی در زندان به سر می برد. در بحارالانوار چنین آمده است: در نامه ای به ابامحمد ـ علیه السلام ـ از تنگی زندان و شدت سختی آن شکایت کردم. آن حضرت در نامه ای در جوابم فرمود: «نماز ظهرت را در منزلت خواهی خواند».

طبق فرموده امام، نماز ظهر را در منزل خواندم. آن روزها از نظر مالی در مضیقه بودم. خواستم در نامه ای از حضرت درخواست کمک کنم، اما خجالت کشیدم. گذشت تا اینکه از طرف امام دویست دینار پول به همراه یادداشتی به دستم رسید که فرموده بودند: «هنگامی که حاجتی داری خجالت نکش و آن را طلب کن؛ آنچه دوست داری به تو خواهد رسید ان شاءالله».[18]

حتی به من سلام نکنید

غربت عمیق، اطراف یازدهمین امام شیعه را گرفته، حتی تاریخ و حکایات و روایاتی که از دوره ایشان بر جا مانده کم اند. دلیلش را که جست وجو کنی، می بینی حتی دوستان و یاران ایشان هم نزدیک نبوده اند که او سخنان را روایت کنند. باید صبر می کردند تا مثلاً امام از راهی بگذرد تا صورتش را ببینند. دلشان که برای دیدن تنگ می شده، باید صبر می کردند تا دوشنبه یا پنج شنبه بشود. در این دو روز که امام باید به مرکز حکومت می رفتند، محبان، در راه می ایستادند تا امام رد شود و به ایشان سلام کنند، اما غربت حتی از این هم عمیق تر بود؛ آنها حتی سلام هم نباید می کردند!

حلبی می گوید: ما در عسکر اجتماع کرده و منتظر بودیم تا امام به مرکز حکومت برود و ایشان را ببینیم. نوشته ای از امام به دستمان رسید که نوشته بود: «به من سلام نکنید، حتی کسی از شما به من اشاره نکند؛ چون جانتان به خطر می افتد».

عبادت امام

حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ فضائل و امتیازات پدران خود را به کمال، ارث برده و مجتمع جمیع آنان بود.

ایشان همه عناصر تقوا، صلاح و آداب نبوت و محاسن امامت را ویژه خود ساخته بود و در زمانش هیچ کس در این میدان از ایشان پیشی نگرفت. ایشان عابدترین فرد زمان خود بود و بیش از همه به اوامر و نواهی خداوند می پرداخت. شب ها را با تلاوت قرآن، نماز و سجود به درگاه بی نیاز تا بامداد به سر می برد.

امام هنگام نماز با تمام وجود، غرق در امواج عشق لایزال هستی، به نیایش آن وجود بی همتا می پرداخت و تا از نماز فارغ نشده بود، هیچ چیزی توجه ایشان را معطوف خود نمی ساخت. هنگام بامدادان دعاهای پرمعنا و بسیار روح بخش می خواند.

اراده الهی برای سرنوشت بشر، حکومتی را در نظر گرفته است که در آن عدل الهی و اسلامی برای تمام انسان ها اجرا شود و تمام بیچارگان از چنگال ظلم و انحراف حکومت های جبار، نجات یابند و بشر به سعادت کامل برسد و دنیا پر از عدل و داد شود. آبادانی دنیا در گرو ظهور حجت الهی است. این وعده ای است که قطعاً محقق خواهد شد. آخرین ستاره هدایت بشر در آخرالزمان خواهد آمد، اما اذهان مردم باید قابلیت پذیرش این اتفاق خارق العاده را دارا باشد. آماده کردن ذهن ها، وظیفه ای است که ائمه پیشین آن را بر عهده دارند. بیشترین سهم در این میان مربوط به امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ است.

امام عسکری ـ علیه السلام ـ در زمانی می زیستند که حکومت، سخت گیری های فراوانی بر ایشان وارد می کرد و تا جایی که می توانست، امکان فعالیت را از حضرت سلب می کرد. ایشان در این زمان دو وظیفه مهم بر عهده داشتند.

اول: مربوط به ولادت، تربیت، حفظ و نگهداری و پنهان نگه داشتن حضرت مهدی(عج).

دوم: بیان مسئله غیبت و آشناکردن توده مردم به وظیفه شان در زمان غیبت.

حضرت عسکری ـ علیه السلام ـ در این راه فعالیت های بسیاری انجام می دادند. فعالیت های ایشان مانند حلقه های زنجیر، پیوسته به تبلیغات پدران گرامی شان بود؛ به اضافه موارد دیگری که چون، آن حضرت، پدر و سرپرست و آخرین ترسیم کننده خط مشی غیبت است از وظایف آن حضرت به شمار می رود.

فعالیت های امام حسن عسکریـ علیه السلام ـ را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:

1. بیانات عمومی ایشان در مورد ظهور مهدی(عج)، قیام آن حضرت و برپایی دولت حقه

ایشان به سؤالات مردم در این زمینه ها به صورت کتبی پاسخ می داد. اینکه سؤال و جواب ها به صورت کتبی بود، نه شفاهی، خود یکی از سیاست های امام در زمینه سازی فکری برای درس غیبت است.

2. سفارش های عمومی و اندرزهای خصوصی

امام عسکری ـ علیه السلام ـ بزرگان را با افکار صحیح آشنا می کرد تا آنها در زمان غیبت و دسترس نداشتن به معصوم، به وظایف شخصی و اجتماعی آگاه باشند. حضرت در نامه به خواص، آنها را به صبر و انتظار فرج سفارش و رهبری جامعه را در زمان غیبت، به آنها واگذار می کند.

3. اختفا از مردم

امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ معمولاً خود را از دید مردم مخفی می کرد و تمام برنامه ها، تبلیغات و احکام را به وسیله چند نفر از اصحاب خود به صورت مکاتبات و توقیعات انجام می داد. در این باره بیان شده است که ایشان حتی از پس پرده برای مردم سخن می گفتند و سؤالات را به صورت کتبی پاسخ می دادند. به همین علت است که احمد بن اسحاق که از خواص اصحاب است از حضرت تقاضای دست خط مبارکشان را می کند تا در صورت دریافت نامه، خط ایشان را بشناسد و بداند تزویری در کار نبوده و دچار اشتباه نشود.

امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ خط مشی و مسیر خود را بر اختفا از مردم قرار داد و به این روش رفتار کرد تا اصحاب و شیعیان، به روش غیبت آشنا شوند و غیبت مهدی(عج) که در آستانه آن قرار داشتند آنها را به وحشت و تعجب نیندازد.

4. اتخاذ نظام وکلا و استفاده از آن در اجرای کارها

امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ اولین امامی نبودند که این نظام را به وجود آوردند؛ بلکه در دوران پدران گرامی شان هم این روش معمول بود، ولی چون ایشان افزون بر این روش، روش اختفا از مردم را هم در پیش گرفته بودند، بیشتر نیازمند این راه بودند. آن حضرت این شیوه را به گونه ای گسترش داده بودند که بیشتر، بلکه تمام کارهای مربوط به اجتماع و حتی شهر مسکونی خود حضرت را هم شامل می شد.

همین نظام اختفا و برگزاری کارها به وسیله وکلا و ارجاع مردم به عالمان دینی پس از آنکه مردم در دوران دو امام بزرگوار (امام هادی ـ علیه السلام ـ و امام عسکری ـ علیه السلام ـ ) به ویژه امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ با آن انس گرفتند، عیناً در دوران غیبت حضرت مهدی(عج) اجرا شد.[19]

نکته ها

سامرا در زمان میرزای شیرازی


پیش از سال 1291 هجری شمسی، سامرا وضعی آشفته و رقت بار داشت. از طرفی مرقد دو امام بزرگوار «عسکریین» مهجور مانده بود و دیگر کسی این شهر را به عنوان ناحیه مقدسه نمی شناخت. از سوی دیگر، فقر و نابسامانی، شهر را به مکانی برای اقامت مفلسین تبدیل کرده بود. دیگر اینکه سامرا مکانی برای رقابت عشایر و تعصبات قبایل بود. شیعه و زوار امامان، امنیت نداشتند و جوار امام هادی ـ علیه السلام ـ و امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ با فرهنگ شیعی و علوم آن بیگانه بود تا اینکه میرزای شیرازی از نجف به سامرا مهاجرت کرد.

ورود میرزا به دیار عسکریین، به آن حیات علمی و فرهنگی بخشید و روح تازه ای در کالبد این شهر دمید و سبب شد که طلاب، گروه گروه از اقطار عالم اسلام، برای کسب دانش به سرزمین مقدس عسکریین سرازیر شوند. محافل علمی و مدارس آیات در آنجا برپا شد.

علل هجرت میرزا

1. اسکان شیعه در سامرا؛ با توجه به اینکه سامرا مدفن عسکریین و منزل آن بزرگواران است، مرحوم میرزا سعی کرد توجه شیعیان را به آن مکان جلب کند.

2. این هجرت می توانست آیین تشیع را در دیگر نقاط عراق بشناساند و آموزه های آن را با وسعتی بیشتر انتقال دهد.

3. از آنجا که سامرا پیش از هجرت میرزا شهری سنّی نشین بود، این هجرت می توانست بین دو دیدگاه متفاوت سنّی و شیعه نزدیکی ایجاد کند.

4. یکی دیگر از علل مهاجرت میرزا، اجتناب او از ریاست و مرجعیت بود.

5. عشق به اهل بیت عصمت و طهارت، به ویژه به حضرات عسکریین و مهر مهدی(عج)، دل میرزا را به سمت سامرا معطوف داشت و او را به آن دیار کشاند.

پس از اقامت میرزا در سامرا، حوزه علمیه آن شهر که نقطه عطفی در تاریخ حوزه های علمی تشیع شمرده می شود، در سایه مدیریت صحیح میرزای بزرگ شیرازی و به دست یاران مخلص و مصممش مانند محدث بزرگ قرن اخیر، میرزا حسین نوری، در اندک زمانی چنان پیشرفت کرد که توانست تحولات شگرفی را در تاریخ تشیع به وجود آورد، تا حدی که حوزه هزارساله نجف اشرف را نیز تحت شعاع قرار دهد.[20]

چراغ راه


«عاملان کوردل و سیه روی این جنایت بزرگ، [تخریب حرم سامرا]، چه بازماندگان کافر کیش رژیم بعث صدامی باشند و چه متحجران فریب خورده وهابی و سلفی، تردیدی نمی توان کرد که سرویس های جاسوسی اشغالگران و صهیونیست ها، طراحان اصلی این نقشه پلیدند».[21]

«تروریسم کور و وحشیانه که امروز مستمسک اشغالگران عراق برای حمله به اسلام و مسلمانان و بهانه ادامه اشغال نظامی آن کشور اسلامی است، بنابر تعالیم اسلامی مطرود و محکوم است.

اولین متهم این حوادث جنایت بار، نظامیان امریکایی و دستگاه های جاسوسی آمریکا و اسرائیل اند».[22]

«حرم مطهر حضرات عسکریین ـ علیه السلام ـ بار دیگر به همت عاشقانه ارادتمندان اهل بیت ـ علیه السلام ـ باشکوه تر از گذشته قامت خواهد افراشت ان شاءالله، ولی این جنایت بر پیشانی دشمنان اسلام و مسلمین کلمه سیاه دیگری ثبت کرد که تا مدت های مدید پاک نخواهد شد».[23]

زلال قلم

آن روی سامرا


شهر را سامرا یا «سُرَّمَنْ رأی» می خواندند. شاید به علت دیرها و معابد قدبرافراشته اش، یا کاخ های گسترده و چشم نواز و درختانی که در صحن برج های سر به فلک کشیده، شاخه هاشان را به نوازش نسیم می سپردند.

کوچه ای نبود که کوی خلیفه ای یا ولی عهدی یا وزیری در آن نباشد. سقف هایی آیینه کوب و زمردنشان، دیوارهایی مزین با طلا و نقره، تخت هایی مرصع و فرش هایی به نرمی گونه کنیزکان زیبا روی که فقط یکی از خلیفه ها پنج هزار تن از آنان را در خدمت داشت. همه و همه از شهر، بهشتی کوچک ساخته بود؛ بهشتی پر از ساز و آواز حور و پریان که فقط پرواز نمی دانستند، اما پشت همین تخت های مرصع، در پس همان دیوارهای بلند و کشیده خانه های کاهگلی کوچکی بود که دود مطبخشان آه بود که هر روز به آسمان می رفت و هیزم زمستانشان، قلب هایی گداخته از درد. اندوه، غذایی بود که ساکنان این خانه ها می خوردند؛ ساکنانی که فلاکت را به دوش می کشیدند و از زیر این دیوار، به سایه دیوار مجاور می بردند.

انگار بهشت و دوزخی کنار هم و در هم تنیده بود شهر! این همه زر و زور، برای آنهایی بود که هر روز دستشان را در خون می شستند و هر شام بر خوان مرگ خلیفه ای جوان می نشستند تا مرده ریگ او را تصاحب کنند. از سوی دیگر، سیاه چال هایی بود که بوی نم و نا می داد تا نفس علویان را بند بیاورد. زندان، قرق نظامیانی بود تا آمد و شد فرزندان ابوطالب را به رکودی مخوف بکشاند. راهی بود که حجت های روی زمین را برای بازدید و اعلام حضور تا مجلس خلیفه وقت می رساند. قحطی گفت وشنود وارثان علم و حقیقت بود. دوزخ، آن روی سکه شهر «سرّ من رأی» بود.

او رفته است


«سبحان من یمیتُ و یُحیی». چقدر سنگین است لحظه جدایی از امامی که در اوج فضیلت و تقوا، غریب و در بند بود! تصور اینکه به خاک بسپاری اش، کلافه ات می کند. گنگ می شوی؛ مثل درختان خشک. چند صباحی حضور او را پلک زده ای و ناگهان ورق برگشته است. یاد روزهایی به خیر که دعایش از پس دیوارهای کاهگلی، مردم را می نواخت! یاد آن نگاه های مهربان به خیر که در مسیر دارالخلافه، ارزانی دوستانی می شد که محکوم به سکوت بودند! یاد آن نامه های عزیز به خیر که حق را از باطل جدا می کردند و شک و شبهه را زایل می نمودند!

مانده ای پس از این چه کنی با ترک تازی های دشمنان که کورکورانه به سمت قدرت و شهوت می تازند یا با غم گلوگیر تنهایی و با سنگینی درد که کوه می شود و باید صبح به دوش بکشی اش و شام گاهان آن را به خانه بازگردانی.

او رفته است؛ وقتی که دریایی از اشتیاق شده ای برای یک لحظه دیدنش و چشم گشوده ای جای خالی اش را. او رفته است؛ بی آنکه دانایی اش به تمامی آشکار شود؛ بی آنکه جوانی را به سالخوردگی برساند؛ بی آنکه آزاد برای خود و هوادارانش زیسته باشد؛ بی آنکه درِ خانه اش به اختیار خودش باز و بسته شود، بیاید و برود و عطر بودنش کوچه و بازار را متبرک کند.

او رفته است؛ بی آنکه زیستنش از قرق سردمداران حکومت آسوده باشد.

او رفته است و «سرّ من رأی» چه عبارت آزاردهنده و ثقیلی است برای امروز که دست بر سینه حسرت و سوگ نهاده ای و ایستاده ای و چشم دوخته ای به یازدهمین ستاره که از افلاک به خاک می رود؛ ستاره ای که زود بود رفتنش در این شب متراکم.

شعر

الأمان

قلب قلب عالم امکان شکست

داربست خانة ایمان شکست

انبیا و اولیا در اضطراب

بارگاه عسکریین شد خراب

منهدم شد بیت رب العالمین

کعبه آمال خیرالمرسلین

گشت ویران مخزن کنز وجود

مدفن گنجینه غیب و شهود

زین مصیبت می تپد عرش برین

گرد غم بنشسته بر رخسار دین

کاین خرابه مرکز علم و هدی ا ست

خانه مهدی موعود خداست

الأمان از این مصیبت الامان

گشت ویران خانه صاحب زمان

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی

کوتاه و گویا


شهر تو را «سُرَّ مَنْ رأی» می گویم؛ چراکه زیارتت شادم می کند.

نامیه مقدس حریمت قطعه ای از بهشت است.

حریمت، نقطه تلاقی آرامش و امنیت و غربت است.

تو را مظلوم به خاطر سپرده ام از وقتی پسوند نامت عسکری بوده است.

ختم به خیر است عاقبت حرمینی که شما را در خود دارند، حتی اگر ویرانه ای بیش نباشند.

ویران، حریم تو نه! دل من است با آواری از نادانی؛ سری به ویرانه من نمی زنی؟

سلام بر امامی که در خانه خود غریب زیست!

سلام بر امامی که علمش به تمامی آشکار نشد!

سلام بر امامی که فرزندش را صحرانشین درد کردیم!

آورده اند که...

نماز باران


قحطی شده بود. مردم در تنگنا بودند. آسمان حتی از قطره آبی دریغ می ورزید. جویبارها و رودها خشک شده بود. گیاهی توان روییدن نداشت. گرسنگی و تشنگی، امان مردم را بریده بود. برای لقمه غذایی، برای تکه نانی، مردم حتی به جان هم می افتادند. آن قدر قطحی سخت بود که خبر آن به کاخ معتمد عباسی هم رسید، تا جایی که خلیفه دستور داد مردم به نماز استسقا برخیزند.

مردم جمع شدند و برای طلب باران به مصلی رفتند، نماز خواندند و دعا کردند، اما باران نیامد. روز دیگر هم رفتند، باز هم نماز خواندند، این بار هم از باران خبری نبود و زمین در حسرت قطره آبی می سوخت. روز سوم باز هم مردم جمع شدند و نماز باران خواندند. دیگر از انتظار خسته شده بودند. زن و مرد، پیر و جوان، چشمانشان را به آسمان دوخته بودند و دعا می کردند، اما این بار هم باران نیامد.

در چهارمین روز، جاثلیق، پیشوای اسقفان مسیحی، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. در میانشان راهبی بود که هرگاه دست خود را به سوی آسمان بلند می کرد، بارانی درشت فرو می ریخت. زمین پس از عطشی طولانی مدت لب تر کرد.

فردای آن روز نیز جاثلیق همان کار را کرد. باران شروع به باریدن کرد؛ آن قدر بارید که زمین سیراب شد. آب در هر جویباری جاری گشت و رودهای خشک پر آب شدند. دانه ها سر از خاک برداشتند، شادی و شور به میان مردم بازگشت و دیگر نیاز به باران نداشتند.

این امر موجب شگفتی شده بود. مردم دچار شک و تردید شدند. حتی بسیاری از مسلمین به مسیحیت متمایل شدند و با خود می گفتند: »اگر ما برحق هستیم، پس چرا با نماز خواندن ما خداوند درِ رحمتش را نگشود، اما همین که مسیحیان دست به دعا برداشتند، این گونه بارانی آمد؟»

وضعیت بر خلیفه ناگوار آمد، از خشم به خود می پیچید. هرچه فکر کرد راه به جایی نبرد. درمانده شده بود. نمی دانست چه باید بکند. پس به دنبال امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ فرستاد. آن گرامی در زندان بود. ایشان را از زندان آوردند. ابهت امام در دل خلیفه هراس انداخته بود. دست و پایش را گم کرده بود. به سختی به زبان آمد و عرض کرد: «ای ابومحمد! امت جدت را دریاب که گمراه شدند».

امام با آرامش فرمود: «از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا، سه شنبه، به صحرا بروند.» خلیفه گفت: «مردم دیگر باران نمی خواهند؛ چون به قدر کافی باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایده ای دارد؟» امام فرمود: «مگر نمی خواهید شک و شبهه را برطرف سازم؟ ان شاءالله فردا این کار را خواهم کرد.»

خلیفه فرمان داد و پیشوای اسقفان همراه راهبان روز سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسکری ـ علیه السلام ـ در میان جمعیت عظیمی از مردم به صحرا آمد. گروه جاثلیق برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند. به سرعت آسمان ابری شد و باران آمد. در این هنگام امام به یکی از ملازمانش فرمان داد: «دست آن راهب را بگیر و آنچه در میان انگشتان اوست، بیرون بیاور».

مردم شگفت زده نگاه می کردند. همه می خواستند از سرّ این استخوان باخبر شوند. صدای همهمه میانشان پیچیده بود. هرکس سخنی می گفت. خلیفه هم مانند دیگران سر در گم شده بود و مبهوت این ماجرا. او هم می خواست هرچه زودتر از حقیقت ماجرا باخبر شود. از امام عسکری ـ علیه السلام ـ پرسید: «این استخوان چیست؟» امام فرمود: «این استخوان پیامبری است که به دست این راهب افتاده و استخوان پیامبری ظاهر نمی شود مگر آنکه باران ببارد.» مردم غرق شادی شدند و امام را تکریم کردند. استخوان را آزمودند، دیدند همان طور است که امام فرموده بود.[24]

رودرروی مسیح


حاذق ترین طبیب بود در میان مسیحیان؛ راهب دیر عاقول را می گویم. نامه را کسی برایش آورد که خود آن ماجرای شگفت را دیده بود. در زمانی که خون گرفتن معمول نبوده از رگی ناشناخته خون کشیدن، حجم خون که از بازوی آن مرد خارج شده بود و آخر آن خون سفید.

شاگرد می گفت: سه روز تمام کتاب های طب را کاویده اند و مانند این ماجرا ندیده اند. می گفت اگر استادم از بزرگی او یاد نمی کرد و مرا مطیع و فرمان بردار نمی خواست، شاید از خودش سبب این حادثه شگفت را می پرسیدم. با همین کلام اندک راهب از دیر دل کنده بود و راهی شده بود. شاگرد حرف می زد و حرف می زد؛ از آرامش خانه آن مرد می گفت. می گفت: او را امام علویان می خوانند با کنیه ابومحمد و القابی چون زکی و صابر.

می گفت: هفته ای دوبار به دیدار خلیفه می رود و مردم صف می کشند و قد بلند می کنند برای یک آن دیدنش. سکوت، فرش قدم های اوست وقتی می آید و می رود. می گفت: آمد و شد او را زیاد در شهر ندیده است.

ندیده است کسی با او سخن بگوید، اما نگاه ها همیشه به دنبال اوست. می گفت: باید ببینی اش. وقتی سخن می گوید لحظه هایی عزیز می آفریند و سکوتش غوغایی شیرین در دلت برپا می کند، ولی همیشه اندوهی مهربان بر چهره دارد. با این گفت و شنود به شهر رسیدند و شب به انتهای خویش، که در زدند. خادمی در گشود و راهب را به داخل برد. شاگرد هنوز هم آن ثانیه ها را مرور می کرد. راهب به او گفته بود خوش به حال مادرت که تو او را نصد کرده ای و دیگر هیچ بر زبان نیاورده بود و سراپا گوش شده بود برای شنیدن.

شاگرد تا آمدن آفتاب بر در سرای آن مرد ایستاده بود به انتظار، که راهب با لباسی به رنگ همان شیر و به پاکی همان نگاه مهربان بیرون آمد. شاگرد این بار هم چیزی نپرسید درحالی که پرسش ها در ذهنش چرخ می خوردند و او را در دَوَرانی شگفت اسیر می کردند. شگفتی خود را همراه راهب لب فرو بسته و آرام به خانه استاد رساند. استاد به استقبال راهب دوید، اما یک لحظه در مقابلش ایستاد و پرسید: چرا آیین خویش را رها و لباس مسلمانی به تن کردی؟

راهب گفت: مسیح را دیدم و ایمان آوردم و سکوت شد تا صدای لرزان استاد دوباره طنین انداخت: مسیح را؟ آرامش صدای راهب ادامه داد: آنچنان قصه که می گویید، تنها برای مسیح اتفاق افتاده است و رفت.

کنجکاوی شاگرد به دنبالش دوید و او را بر در سرای آن مرد عزیز یافت که در می زد و می گفت: آمده ام باقی عمر را در این خانه سر کنم؛ رودرروی مسیح.

شکرانه


ابویعقوب، یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار در هنگام کودکی به همراه پدرانشان به سامرا مهاجرت کردند و از ترس شیعیان زیدیه و داعی کبیر، حاکم طبرستان به امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ پناه آوردند. امام ضمن استقبال از ایشان، آنها را به امنیت مالی و جانی مژده داد. پس از چندی قرار شد پناهندگان به استرآباد بازگردند. امام از پدران ابویعقوب و ابوالحسن خواست که فرزندانشان را برای کسب علم نزد حضرت بگذارند. آن دو تقاضای امام را پذیرفتند و راهی سفر شدند.

روزی امام به آن دو کودک گفت: هر وقت خبر سلامتی پدرانتان از استرآباد رسید به شکرانه آن تفسیری برایتان خواهد گفت که بعضی از اخبار آل محمد در آن آمده باشد.

در پی رسیدن خبر سلامتی خانواده ها امام شروع به تعلیم آن دو طفل کرد و آنها به مدت هفت سال هر روز به مقداری که نشاط داشتند درس می آموختند و حاصل آن تفسیری شد که به نام هر دوی آنها مزین بود.[25]

تو غفاری هستی؟


حلبی می گوید: «به اتفاق جمعی از شیعیان در سامرا منتظر فرا رسیدن لحظه رفتن ابومحمد ـ علیه السلام ـ به دارالخلافه بودیم (تا حضرت را زیارت کنیم). در این اثنا نامه ای از حضرت به ما رسید که آگاه باشید احدی از شما به من سلام نکند و با دست خود به من اشاره ننماید؛ چراکه جانتان در معرض خطر است.

در کنار من جوانی ایستاده بود. پرسیدم: اهل کجایی؟ گفت: مدینه. سؤال کردم اینجا چه می کنی؟ پاسخ داد: در مورد امامت ابومحمد در میان مردم ما اختلاف افتاده، آمده ام تا او را ببینم و از ایشان چیزی بشنوم یا معجزه ای مشاهد کنم تا قلبم آرام گیرد. من از فرزندان ابوذر غفاری هستم و... مشغول گفت وگو بودیم که ابومحمد ـ علیه السلام ـ همراه خادمش از منزل خارج شد. چون به ما رسید به جوان نگاهی کرد و گفت: آیا تو غفاری هستی؟ گفت: آری. امام پرسید: مادرت حمدویه چه می کند؟ جوان پاسخ داد: خوب است. آن گاه حضرت از برابر او گذشت. پرسیدم: آیا قبل از این حضرت را دیده بودی و او را می شناختی! گفت: نه. پرسیدم: آیا این برخورد شبهه ات را برطرف ساخت؟ جواب داد: آری، کمتر از این هم کافی بود![26]

براهین امامت


از ابوحمزه، نصر خادم روایت شده است که گفت: بارها شنیدم که حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، با غلامانی که از کشورها و طوایف مختلف بودند با زبان خود آنها سخن می گفت. در میان آنها غلامان ترک، رومی و... وجود داشتند.

من از این در شگفت شدم و در دل گفتم او که در مدینه متولد شده و تا زمان وفات حضرت هادی کسی او را ندیده، حال چگونه است که این توانایی از او به ظهور می رسد؟ من در این افکار بودم که آن حضرت رو به من کرد و فرمود: خداوند متعال حجت خود را در میان سایر خلایق متمایز ساخته و او را به همه اشیاء آشنا نموده، معرفت و شناخت همه چیز را به او عطا می نماید. همچنین همه زبان ها را به حجت خود عطا نموده، شناخت سبب کارها، اجل های مردمان و حوادثی که در طول زمان پیش می آید، همه و همه را به حجت خود می دهد و اگر این چنین نباشد، میان حجت خداوند و مردم عادی فرقی نخواهد بود.[27]

نظر شما چیه؟


1. امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ را تا چه حدی می شناسید؟

2. چند لقب از القاب مشهور آن حضرت را بیان کنید.

3. امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در چه شرایطی امامت مسلمانان را بر عهده داشت؟

4. علویان در زمان امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ چه مشکلاتی را تحمل می کردند؟

5. چرا به امام هادی ـ علیه السلام ـ و فرزندش امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، عسکریین می گویند؟

6. وظیفه ما در قبال آرامگاه معصومین چیست؟

7. وقتی خبر ویرانی حرمین عسکریین را شنیدید، چه حسی به شما دست داد؟

8. راه های ارتباطی مردم با امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ چگونه بود؟

9. چرا امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ در سامرا زندگی می کرد و هفته ای دوبار به دیدار خلفای وقت می رفت؟

کتابستان (1)


1. ربانی خلخالی، علی، چهره های درخشان سامرا (حضرت امام هادی ـ علیه السلام ـ و امام عسکری ـ علیه السلام ـ ، قم، انتشارات مکتب الحسین، چاپ اول، 1386.

نگاهی کوتاه به زندگانی امام هادی و حضرت نرجس(س)، کراماتی از آستانه سامرا، نگاهی کوتاه به کارنامه سیاه ستمگران در هتک حرمت بارگاه امامان نور، نگاهی کوتاه به تاریخچه سامرا از گذشته تاکنون، آستانه مقدس سامرا از گذشته تاکنون و ادب زائر در آستانه سامرا از سرفصل های این کتاب به شمار می روند.

2. طبسی، محمدجواد، با خورشید سامرا (تحلیلی از زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ )، ترجمه: عباسی جلالی، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1379.

3. دشتی، محمد و میرزامهدی صادقی، در آستانه غیبت، تاریخ زندگانی ائمه معصومین، زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، مرکز تحقیقات حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد سازندگی، انتشارات فیض کاشانی، بهار 1377؛ یکی از ویژگی های این کتاب این است که خلاصه هر بحث و پرسش هایی درباره همان فصل در پایان هر فصل آورده شده و مطالب به صورت جدا و در یک روال ساده و روان نوشته شده اند.

4. شریف قرشی، باقر، زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، ترجمه: سید حسن اسلامی، دفتر انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛ در این کتاب به برخی از ابعاد وسیع زندگانی یازدهمین پیشوای شیعیان جهان امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ پرداخته شده و مؤلف سعی کرده معتبرترین روایات را نقل و مطرح کند و در پرداخت زندگانی حضرت از هیچ نکته ای فروگذاری نکند. در این کتاب، امام از منظر معاصرانش تعریف شده است. برخی از نامه های امام به رشته تحریر درآمده، سخنان و احادیثی از ایشان روایت شده و از خلفای معاصر آن حضرت یاده شده است.

کتابستان (2)


1. ابی محمد حسن بن علی، مسند الامام العسکری، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضا ـ علیه السلام ـ ، 1410 هـ .ق.

2. ارفع، کاظم، سیره عملی اهل بیت ـ علیه السلام ـ ، تهران، فیض، 1370.

3. پاک نیا، شیرین، خورشید سامرا، قم، عطرآگین، 1384.

4. پیشوایی، مهدی، شرح زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، دانشگاه آزاد اسلامی، مرکز فعالیت ها و پژوهش های قرآن و عترت، بی تا.

5. رحیمی، مهدی، برگزیدگان، تهران، بنیاد بعثت، 1373.

6. شورای نویسندگان مؤسسه در راه حق، پیشوای یازدهم، قم، مؤسسه در راه حق، 1369.

7. عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم، زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، قم، نسل جوان، 1356.

8. قدیانی، عباس، امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، تهران، فردا به، 1378.

9. مدرسی، محمدتقی، زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، تهران، نشر بقیع، 1376.

پی نوشت ها:

[1]. بحارالانوار، ج 78، ص 373.

[2]. همان، ص 374.

[3]. همان، ج 75، ص 374.

[4]. همان.

[5]. همان.

[6]. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ح 228.

[7]. منتخب الانوار المضیئه، ص 40.

[8]. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، مؤسسه امام صادق، چ 16، ص 622.

[9]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 50، صص 311 ـ 313.

[10]. سیره پیشوایان، ص 626.

[11]. نک: همان، ص 65.

[12]. نک: سید منذر حکیم با همکاری عبدالرزاق صالحی، خورشید سامرا، حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، ترجمه: کاظم حاتمی طبرسی، مجمع جهانی اهل بیت ـ علیه السلام ـ ، ص 122.

[13] . همان، ص 41.

[14]. نک: باقر شریف قرشی، تحلیلی از زندگانی امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ ، ترجمه: محمدرضا علایی، کنگره جهانی حضرت رضا ـ علیه السلام ـ ، ، ص 13.

[15]. همان، ص 241.

[16]. همان، ص 213.

[17]. محمد دشتی و میرزا مهدی صادقی، در آستانه غیبت، مرکز تحقیقات حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد سازندگی، انتشارات فیض کاشانی، 1377، ص 89.

[18]. بحارالانوار، ج 50، ص 655.

[19]. سید محمد صدر، امام مهدی و غیبت صغری، ترجمه: محمد امامی شیرازی (با اندکی تلخیص).

[20]. نک: علی ربانی خلخالی، چهره های درخشان سامرا، حضرت امام هادی ـ علیه السلام ـ و امام عسکری ـ علیه السلام ـ ، قم، مکتب الحسین، 1386، ص 279.

[21]. پیام رهبر معظم انقلاب در محکومیت هتک حرمت حرمین عسکریین، 24/3/1386.

[22]. پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیت الله الحرام، 19/10/1384.

[23]. پیام به مناسبت هتک حرمت حرم مطهر حضرات عسکریین ـ علیه السلام ـ ، 3/12/1384.

[24]. بازآفرینی از: سیره پیشوایان، ص 630.

[25]. محمد دشتی و میرزا مهدی صادقی، در آستانه غیبت، تاریخ زندگانی ائمه معصومین، زندگانی امام حسن عسکری، انتشارات فیض کاشانی، 1377، ص 113.

[26]. نک: بحارالانوار، ج 50، ص 269.

[27]. خورشید سامرا، ص 45.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد