پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

قال رسول الله (ص) : فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی
پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

پایگاه اینترنتی قائم المنتظر (عج)

قال رسول الله (ص) : فاطمة بضعة منی فمن آذاها فقد آذانی

فاطمیه 92>>شرح بیماری,شهادت وخاکسپاری حضرت زهرا(س)

http://s1.picofile.com/file/7701581933/1_Copy.jpg

دختر پیغمبر در بستر بیمارى

«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا»(۱)

منصوب به فاطمه سلام الله علیها

مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونى‏ هائى که پس از رسول خدا – به فاصله‏اى اندک – در سنت مسلمانى پدید گردید، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت. چنان که تاریخ نشان مى‏ دهد، او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.

نوشته نمى‏ گوید، زهرا سلام الله علیها در آن وقت ‏بیمار بود!(۲) بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است.(۳)

نوشته مؤلف کتاب‏ «فاطمة الزهراء» هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لکن بى اشارت نیست. عقاید چنین نویسد: «زهرا لاغر اندام، گندم گون و رنگ پریده بود. پدرش در بیمارى مرگ، او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مى‏ پیوندد.»(۴) هیچ یک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده ‏اند.

ظاهر عبارت عقاید این است، که چون پیغمبر صلی الله علیه و آله دخترش را ناتندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد. نمى ‏خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه سلام الله علیها در هر روزى به قدر یک ماه و در هر ماهى به قدر یک سال دیگران رشد مى‏ کرد.(۵)

اما تا آن جا که مى‏ دانم و اسناد نشان مى‏ دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است. بیمارى او پس از این حادثه‏ ها آغاز شد. وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست، رنجور، پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏ کرد. و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد. او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى‏ دانست.

داستان آنان را که به در خانه او آمدند و مى‏ خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند، نوشتیم. چنان که دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه ‏اى را ضبط کرده است.

خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود. آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده ‏اند؟

آیا مى‏ خواسته‏اند با زور به درون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است، صدمه دیده؟ در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه‏ ها رخ داده باشد. اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت‏ ها را روا داشته‏اند؟ چگونه مى‏ توان چنین داستان را پذیرفت و چسان آن را تحلیل کرد؟

مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت‏ ترین شکنجه‏ ها را تحمل کردند، مسلمانانى که از مال خود گذشتند، پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند، خانمان را رها کردند، به خاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند، چگونه چنین حادثه‏ ها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که: «آن جا که آزمایش پیش آید دین داران اندک خواهند بود».(۶)

از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها ده سال مى‏ گذشت. در این سال ها گروهى دنیاپرست که چاره‏اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند. دسته‏اى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند. طبیعت آنان قید و بند دین را نمى‏ پذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى‏ دیدند.

قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى‏ دانست پس از فتح مکه، در مقابل قدرتى بزرگ به نام اسلام قرار گرفت. و چون از بیم جان و یا به امید جاه مسلمان شد، مى‏ کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد. بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى‏ خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند، در تقوا و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست‏ بودند.

از هم چشمى و بلکه دشمنى عرب‏ هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پیش از اسلام آگاهیم(۷) مردم حجاز به مقتضاى خوى بیابان نشینى، مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و به کار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مى ‏شمردند. قحطانیان یا عرب‏ هاى جنوبى ساکن یثرب، پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند، بدو ایمان آوردند، با وى پیمان بستند. در نبردهاى بدر، احد، احزاب، و غزوه ‏هاى دیگر با قریش در افتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قریش هرگز این خوارى را نمى‏ پذیرفت. از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند. تنها با تذکرات ابوبکر که پیغمبر گفته است‏ «امامان باید از قریش باشند» عقب نشستند.

اگر انصار چنان که گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏ شدند و اگر حریم حرمت این خانواده هم چنان محفوظ مى‏ ماند، چه کسى تضمین مى‏ کرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را به خاک نمالند. این ها حقیقت‏ هائى بود که دست اندرکاران سیاست آن روز آن را به خوبى مى‏ دانستند. ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را به خوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بوده‏اند و چنین احتمالى درباره آنان نمى‏ توان داد، حقیقت را دگرگون نمى‏ سازد.

دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد. و در سال هاى بعد آشکار گردید. و چنان که آشنایان به تاریخ اسلام مى‏ دانند، این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند. من نمى‏ گویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مى‏ اندیشیدند.

در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت‏ حکم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏ گذشتند، اما شمار اینان اندک بود. آیا مى‏ توان به آسانى پذیرفت که سهیل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفیان و سعد بن عبدالله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟

بسیار ساده‏ دلى مى‏ خواهد که ما بگوئیم آن کس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یک سال صحبت پیغمبر را دریافت، مشمول حدیثى است که از پیغمبر آورده‏اند «یاران من چون ستارگانند به دنبال هر یک که رفتید، راه را یافته ‏اید» من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است‏ یا نه، این کار را به عهده محدثان مى‏ گذارم، آن چه مسلم است این که در آن روزها یا لااقل چند سال بعد، اصحاب پیغمبر روبروى هم قرار گرفتند. چگونه مى‏ توان گفت هم آنان که به دنبال على علیه‏السلام رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته‏اند.

خواهند گفت‏ خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است. اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مى‏ کرد؟ و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟ براى استقرار حکومت‏ باید قدرت یک پارچه شود. و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط، منطق هم دگرگون شود.

در این روز در سال ۱۱ ه ـ بنابر قول ۹۵ روز، در روز سه شنبه شهادت حضرت بتول عذراء مظلومه مضروبه حضرت سیدة النساء العالمین فاطمه زهرا سلام الله علیها به وقوع پیوسته است.

امام رضا علیه السلام می فرماید: “إن فاطمة صدیقة شهیدة” همانا فاطمه راستگو و شهیده است.

بعد از شهادت و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار به منزل امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها هجوم آورده، و در هر بار به طریقی جسارت به اهل بیت علیهم السلام کردند. در یکی از این دفعات، که در منزل آن حضرت را آتش زدند و به زور وارد منزل شدند، حضرت صدیقه سلام الله علیها پشت در بودند.

با این که می دانستند آن حضرت پشت در است، با لگد و فشار در را باز کردند، و میخ در سینه آن مخدره را آزرد و محسن علیه السلام سقط شد و پهلوی آن حضرت شکست. آن حضرت بی هوش روی زمین افتاد و حضرت مولی الموحدین علی ابن أبی طالب علیه السلام را با سر و پای برهنه و دست بسته به طرف مسجد بردند.

وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها به هوش آمدند به دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و از بردن آن حضرت به مسجد مانع شدند. داخل کوچه جلو چشم همسرش اسدالله الغالب، علی بن أبی طالب علیه السلام با تازیانه و غلاف شمشیر بر بدن حضرت صدیقه شهیده سلام الله علیها زدند که طبق برخی روایات از بازوی آن حضرت خون جاری شد و باز بی هوش روی زمین افتاد.

روزهای حزن فاطمه سلام الله علیها

پس از این وقایع و فجایع آن حضرت بعضی روزها با دلی شکسته و محزون کنار قبور شهدای احد می رفت و می گریست، و مرگ خود را از خداوند طلب می کرد، تا این که آهسته آهسته درد و جراحت های بدن بیشتر شد، و از آن به بعد نزدیک مدینه زیر درختی می نشست و گریه و ناله می کرد. منافقین آن درخت را هم بریدند. بعد از آن امیرالمؤمنین علیه السلام در آن جا سایبانی ساختند که مشهور به “بیت الأحزان” شد.

روز به روز بر شدت بیماری بی بی افزوده می شد. سینه شکسته و مجروح، بازوی ورم کرده، صورت نیلی، محسن سقط شده، غم پیامبر صلی الله علیه و آله، مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام، کار را به جایی رساند که آن حضرت در بستر بیماری افتاد و وصیت های خویش را به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

شبانه مرا از زیر پیراهن غسل بده و کفن کن و دفن نما. قبرم مخفی باشد و ابوبکر و عمر در تشییع و نماز من حاضر نشوند. عایشه و غیر عایشه نیز بر جنازه من حاضر نشوند.

مدینه در شهادت فاطمه سلام الله علیها

روز شهادت آن حضرت، مدینه مثل روز شهادت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله شده بود. کوچک و بزرگ از زن و مرد، نالان و گریان بودند. بدن مطهر آن حضرت شبانه غسل داده شد و هنگام غسل، امیرالمؤمنین و حسنین و زینبین علیهم السلام و فضه خادمه و اسماء بنت عمیس حاضر بودند. سپس عده ای از گل های سر سبد اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و… حاضر شدند و بدن را دفن کردند.

در بقیع، چهل صورت قبر ترتیب دادند و بر آن ها مقداری آب ریختند. فردای آن روز منافقین قصد نبش قبر را نمودند، ولی امیرالمؤمنین علیه السلام اجازه نفرمودند.

احتمالات در محل دفن آن حضرت متعدد است، ولی زیارت آن حضرت در مسجد النبی صلی الله علیه و آله حجره خود آن حضرت – که در زمان ما جزء صحن مسجد است – بین محراب و منبر، و در بقیع وارد شده است.

مدت عمر آن مخدره مظلومه ۱۸ سال و ۶۰ روز یا ۹۰ روز است. سال شهادت یازدهم هجری است.

نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابوبکر و عمر خواستار دیدار او شدند. اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى‏ داد. على علیه السلام گفت من پذیرفته‏ام که تو به آنان اجازت ملاقات دهى. فاطمه گفت‏ حال که چنین است‏ خانه خانه تو است(۸) هر چند ابن سعد نوشته است ابوبکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت.(۹) اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه‏اى که در نظر بود بدست نیامد. دختر پیغمبر به آنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنین است! فاطمه گفت‏ شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم(۱۰) و آنان از خانه او بیرون رفتند.

بخارى در صحیح نویسد: پس از آن که دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى‏ گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد.(۱۱)

در واپسین روزهاى زندگى، اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید. چنان که نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود، چون جعفر در نبرد موته شهید شد به ابوبکر بن ابى قحافه شوهر کرد. دختر پیغمبر به اسماء گفت: من خوش نمى‏ دارم بر جسد زن جامه‏اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد. من در حبشه چیزى دیدم، اکنون صورت آن را به تو نشان مى‏ دهم. سپس چند شاخه تر خواست. شاخه‏ ها را خم کرد. پارچه ‏اى بروى آن کشید.

دختر پیغمبر گفت: چه چیز خوبى است. نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏ سازد. چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید.(۱۲)

در آخرین روز زندگانى آبى خواست. بدن خود را نیکو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت. خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روى به قبله دراز کشید دست‏ ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همین ساعت‏ خواهم مرد(۱۳) به نقل علماى شیعه، شوهرش على علیه السلام او را شست و شو داد. ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است.(۱۴) لیکن چنان که نوشتم ابن عبدالبر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد. و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه سلام الله علیها با على علیه السلام همکارى داشته است.

ابن عبدالبر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفت، عایشه خواست‏ به حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد. عایشه شکایت‏ به پدر برد که: این زن خثعمیه(۱۵) میان من و دختر پیغمبر درآمده است و نمى‏ گذارد من نزد جسد او بروم. به علاوه براى او حجله ‏اى چون حجله عروسان ساخته است. ابوبکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت: اسماء چرا نمى‏ گذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براى دختر پیغمبر حجله ساخته ‏اى؟

زهرا به من وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود – چیزى را که براى نعش او ساخته ‏ام، وقتى زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برایش بسازم.

حال که چنین است هر چه به تو گفته چنان کن.(۱۶)

ابن عبدالبر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه سلام الله علیها دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. سپس مانند آن را براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.

اقوال در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

  • ۱- چهل روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله (هشت ربیع الثانی).
  • ۲- چهل و پنج روز (سیزدهم ربیع الثانی).
  • ۳- شصت روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
  • ۴- هفتاد و دو روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
  • ۵- هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
  • ۶- نود روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
  • ۷- نود و پنج روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله (سوم جمادی الثانی).
  • ۸- صد روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله (هشتم جمادی الآخر).
  • ۹- صد و دوازده روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله (۲۰ جمادی الآخر).
  • ۱۰- چهار ماه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
  • ۱۱- روز ۲۱ رجب.
  • ۱۲- ۲۵ رجب.
  • ۱۳- سوم ماه رمضان.
  • ۱۴- هشت ماه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.

پی‏ نوشت

(۱). در این بلا بجاى من از روزگار بود روز سپید او شب تاریک مى‏ نمود.
(۲). انساب الاشراف ص ۴۰۵٫
(۳). فاطمه فاطمه است. ص۱۱۷٫
(۴). فاطمة الزهراء ص ۶۶٫
(۵). روضة الواعظین ص ۱۴۴٫
(۶). فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن على علیه السلام).
(۷). رجوع شود به پس از پنجاه سال ص ۶۹ چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل‏ «براى عبرت تاریخ‏» در همین کتاب.
(۸). بحار ج ۴۳ ص ۱۷۰ بنقل از دلائل الامامه و نیز رجوع شود به علل الشرائع ج ۱ ص ۱۷۸٫
(۹). طبقات ص ۱۷ ج ۸٫
(۱۰). بحار ص ۱۷۱٫
(۱۱). صحیح ج ۵ ص ۱۷۷٫
(۱۲). استیعاب ص ۷۵۱ و رجوع به طبقات ابن سعد ج ۸ ص ۱۸ و انساب الاشراف ص ۴۰۵ و بحار ج ۴۳ ص ۱۸۹ شود.
(۱۳). بحار ج ۴۳ ص ۱۷۲ به نقل از امالى شیخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص ۴۰۲ و طبقات ج ۸ ص ۱۷- ۱۸ شود.
(۱۴). طبقات ج ۸ ص ۱۸٫
(۱۵). خثعم از قحطانیان و از عرب‏ هاى جنوبى بوده است. و این سرزنشى است که عدنانیان (و از جمله قریش) به قحطانیان مى‏ کردند.
(۱۶). استیعاب ص ۷۵۱، چنان که نوشتیم اسماء در این تاریخ زن ابوبکر بوده است.

منبع:سایت امام علی علیه السلام

 

به خاک سپاری حضرت زهرا

به خاک‏ سپردن ‏زهرا

«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله و اناالیه راجعون‏». (البقره: ۵۶)

دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه به خاک سپردند.

ابن سعد نیز در روایت‏ هاى خود که از طریق ابن شهاب، عروه، عایشه، زهرى و دیگران است گوید فاطمه سلام الله علیها را شبانه دفن کردند و على علیه السلام او را به خاک سپرد.

غسل و کفن

اسماء بنت عمیس گوید: فاطمه سلام الله علیها سفارش کرده بود که چون درگذشت کسى جز من و على علیه السلام او را غسل ندهد. در برخى از روایات آمده است که ‏ام سلمه هم با او همکارى داشت.

اسنادها گویند که حتى عایشه را اجازه نداد که کنار جنازه ‏اش باشد.

على علیه السلام به ‏ام سلمه گفت آب بریزد و آب ریخت و على علیه السلام فاطمه سلام الله علیها را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبله قرار داده و کفنش کرد و على علیه السلام فرماید به خدا قسم او را شستم و کفن کردم در حالی که بدنش پاک و مطهر بود. او پاک به دنیا آمد و پاک از دنیا رفت.

او فرماید به هنگامى که خواستم سر کفن را ببندم فرزندان را صدا کردم که بیایند با مادر وداع کنند. زمان فراق رسیده و دیدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر کدام سخنى و مرثیه‏اى گفتند: حسن آمد که‏ اى مادر پیش از این که جان از تنم بیرون رود با من سخن گوى (کلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).

حسین آمد که‏ اى مادر پیش از آن که قلبم از کار بایستد با من حرف بزن (کلمنى قبل ان ینصدع قلبى فاموت).

زینب آمد که یا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داریم و…

على علیه السلام فرمود اى دختر پیامبر چگونه خود را تسلى دهم.

و هم او فرمود خداى را شاهد مى‏ گیرم که دست هاى فاطمه سلام الله علیها از کفن بیرون آمد بچه ‏ها را در بغل گرفت و به سینه چسبانید (الى اشهد الله – انها قد حنت و انّت و مدّت یدیها و ضمتها الى صدرها بکیا).

در این هنگام ندائى از آسمان برخاست که یا على علیه السلام فرزندان را از روى سینه مادر بردار، به خدا سوگند که فرشتگان آسمان را به گریه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ینادى یا اباالحسن ارفعهما فلقد بکیا و الله ملائکة السماوات فقد اشتیاق الحبیب الى المحبوب).

دفن فاطمه سلام الله علیها

مردم در کنار خانه فاطمه سلام الله علیها منتظر جنازه بودند – ابوذر به آنان اعلام کرد که حرکت جنازه به تأخیر افتاد. مردم پراکنده شدند و ابوبکر خبر نیافت تا بر جنازه‏اش حاضر شود. در تشیع او عمار، مقداد، عقیل، زبیر، سلمان، ابوذر، حذیفه و… بودند. و فاطمه سلام الله علیها را در تاریکى شب و در سکوت دفن کردند.

در دفنش غوغائى برخاست، همه مى‏ گریستند، على علیه السلام فرمود: فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان…، در حین دفن خواست، فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر کند، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله. السلام علیک یا رسول الله عنى و عن ابنتک النازلة بک و السریعة اللحاق الیک… سلام من و دخترت را که بر تو مهمان مى‏ شود بپذیر که چه زود به تو ملحق شد… لقد استرجعت الودیعة و اخذت الرضینة،… ودیعه‏اى که در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد…

اما حزنى فسرمد، و اما لیلى فمستهد… اندوهم پایان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نیست… تا روزى که مرگم فرا رسد و در کنار تو قرار گیرم… على علیه السلام از دفن فارغ شد، برخاست که برود، اما احساس کرد توان قلبى آن را ندارد که‏ اى واى من خود فاطمه سلام الله علیها را بدست خویش به خاک سپردم؟ یکباره دچار اندوه شد و به کمک دو رکعت نماز خود را آرامش و سکون بخشید که قرآن فرمود: واستعینوا بالصبر و الصلوة و انهالکبیرة الا على الخاشعین.

اما قبرش

این که قبر او در کجاست نظرات مختلفى در این زمینه وجود دارد، حق این است که فاطمه سلام الله علیها خود خواسته بود که قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانه‏اش مى‏ دانند و آن را صحیح‏ ترین خبر مى‏ شناسند: (ان الا صح انها مدفونة فى بیته)

بسیارى از اهل سنت به استناد این سخن پیامبر که فرمود بین قبر و منبرم باغى از باغ هاى بهشت است ما بین بیتى و منبرى روضة من ریاض الجنة.

مى‏ گویند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقیع مى‏ دانند و ابن جوزى آن را در کنار خانه عقیل… و حق این است که به هیچ کدام از آن ها نمى‏ توان اعتماد کرد، آن چه که عرضه مى ‏شود در حد یک استحسان عقلى است.

قبر دختر پیغمبر

«و لاى الامور تدفن لیلا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»

متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست. از آن چه درباره مرگ او نوشته شد، و کوششى که در پنهان داشتن این خبر بکار برده‏اند، معلومست که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده‏اند. این نگرانى براى چه بوده است؟ درست نمى‏ دانم. یک قسمت آن ممکن است‏ به خاطر اجراى وصیت زهرا علیه السلام باشد. نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بود، در تشییع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند. اما آثار قبر را چرا از میان برده‏اند؟ و یا چرا پس از به خاک سپردن او صورت هفت قبر، یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته‏اند؟ چرا این همه اصرار در پنهان داشتن مزار او بکار رفته است؟

اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردند، از بى حرمتى مخالفان مى‏ ترسیدند. اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمى‏ توان گرفت. آن ها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على علیه السلام کشمکش داشتند، کسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنان که در مدینه حاضر بودند، حساب على علیه السلام را از فاطمه علیه السلام جدا مى‏ کردند. براى رعایت ظاهر هم که بوده است‏ به دختر پیغمبر حرمت مى‏ نهادند. و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمى‏ کرده‏اند. نیز نمى‏ توانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست. چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است. قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده است‏ به تقریب مى‏ توان روشن ساخت. پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است. همان سببى است که در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد. همان سببى است که خود او در جمله‏هائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده است‏ بر زبان آورد. همان سخنان که به زنان عیادت کننده گفت: «دنیاى شما را دوست نمى‏ دارم و از مردان شما بیزارم‏» او مى‏ خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان به خاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.

ابن شهر آشوب نوشته است ابوبکر و عمر بر على علیه السلام خرده گرفتند که چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند. وى سوگند خورد که فاطمه چنین وصیت کرده بود و آنان پذیرفتند(۱) بارى بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا علیه السلام آورده است:

امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه علیه السلام پرسید گفت: او را در خانه‏اش به خاک سپردند. و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت.(۲)

ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد: آن چه درست‏ تر مى‏ نماید این که او را در خانه‏ اش یا در روضه پیغمبر به خاک سپردند.(۳)

در مقابل این روایت، ابن سعد که در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبدالله بن حسن روایت کند: مغیرة بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام را در نیم روز گرمى دیدم که در بقیع ایستاده بود.

بدو گفتم: ابوهاشم براى چه در این وقت این جا ایستاده‏اى؟ در انتظار تو بودم! به من گفته‏اند فاطمه علیه السلام را در این خانه (خانه عقیل) که پهلوى خانه جحشین است‏ به خاک سپرده‏اند. از تو مى‏ خواهم این خانه را بخرى تا مرا در آن جا بگور بسپارند!

به خدا سوگند این کار را خواهم کرد! اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند. عبدالله بن جعفر گفت هیچ کس شک ندارد که قبر فاطمه علیه السلام در آن جاست.(۴)

اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مى‏ شد. اما علماى شیعه روایت‏ هائى آورده‏اند که نشان مى‏ دهد دختر پیغمبر را در بقیع به خاک سپرده‏اند. به علاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر(۵) و به روایتى چهل قبر ساختند. و این قرینه‏اى است که قبر در داخل خانه نبوده، زیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است. و نیز روایتى در بحار دیده مى‏ شود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر به جوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آن جا صورت چهل قبر تازه دیدند.(۶)

مجلسى از دلایل الامامه و او به اسناد خود روایتى از امام صادق علیه السلام آورده است که بامداد آن روز مى‏ خواسته‏ اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على علیه السلام روبرو شده‏اند از این کار چشم پوشیده‏اند.(۷)

به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مى‏ دهد و پیداست که او مى‏ خواسته است‏ با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.

پى‏ نوشت

(۱). مناقب ج ۱ ص ۵۰۴٫
(۲). اصول کافى ج ۱ ص ۴۶۱٫
(۳). ج ۳ ص ۳۶۵٫
(۴). طبقات ج ۸ ص ۲۰٫
(۵). بحار ص ۱۸۲٫
(۶). بحار ص ۱۷۱٫
(۷). بحار ص ۱۷۱٫

منبع: کتاب زندگانی فاطمه زهرا سلام الله علیها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد